نگاه هشتم


او از آنجا که از شیعیان تندرو و مخلص بود بعد از صلح امام حسن علیه السلام در زمان معاویه و زیر پاگذاشتن شرایط صلح به وسیله معاویه، به حضرت امام حسن علیه السلام، پیشنهاد می کند که اجازه دهد تا والی معاویه را از کوفه بیرون کرده و قدرت را در کوفه بدست گیرد، و اعتراض می کند که چرا امام برای اجرای شرایط صلح، وثیقه ای از معاویه نگرفته و برای خود، سهمی از بیت المال قرار نداده است؟ البته او، تسلیم نظر امام است که این نشانه خلوص و ایمان او بود. زمانیکه خبر شهادت امام حسن علیه السلام به کوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه او جمع شدند و نامه ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه السلام نوشتند. بعد از مرگ معاویه شیعیان کوفه در منزل او جمع شدند و حمد و ثنای الهی به جا آوردند و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید با همدیگر حرف زدند. سلیمان به آنها گفت: ای جماعت شیعه بدانید که معاویه ستمکار از دنیا رفت و نیز یزید شرابخوار به جای او نشست و حضرت حسین بن علی علیه السلام با او بیعت نکرده و به طرف مکه رفته است. شما که شیعه او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده اند اگر می خواهید با دشمنان او جهاد کنید و او را یاری کنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید. لذا سلیمان به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و آن حضرت را به کوفه دعوت کرد. نیز در حرکت مسلم بن عقیل علیه السلام فعالیت داشت تا اینکه "ابن زیاد" بعد از اطلاع از مکاتبه مردم کوفه با امام، سلیمان و عده زیادی از کوفیان را زندانی کرد. یاران او نیز از همراهی امام حسین علیه السلام خودداری کردند و بعد از شهادت حضرت حسین علیه السلام گروه زیادی از آن شیعیان همدیگر را سرزنش کرده و از اینکه امام را یاری نکرده پشیمان شدند و برای جبران آن، حدود چهارهزار نفر به رهبریت سلیمان بن صرد خزاعی، به عنوان توابین (توبه کنندگان) هم قسم شدند تا به خونخواهی امام حسین قیام کرده و کشندگان آنها را بکشند


[ جمعه 89/10/10 ] [ 7:29 عصر ] [ م حجت ]

از اصحاب ائمه معصومین و از چهره های برجسته و سران شیعه در کوفه و رهبر نهضت «توابین» در خونخواهی حسین بن علی علیه السلام. نامش در جاهلیت "یسار" بود ولی بعد از اسلام، پیغمبر اکرم، نام "سلیمان" بر او گذاشت و مکنی به "ابوالمطرف" است. از آنجا که حضور پیغمبر را درک کرده، از صحابه رسول خداست و از یاران امیرالمومنین علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام می باشد

شمه ای از ویژگی احوالات او از دیدگاه صاحبنظران 
مردی صالح،خیر، فاضل، متدین و عابد بود. به خاطر شهرتش در تشیع، جزو روسای شیعه به حساب می آمد. فضل بن شاذان، او را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی می کند و صاحب اسدالغابه می گوید: از اشراف و بزرگان قوم خود بود و در بین آنها، منزلت و شان والائی داشت. صاحبان تراجم از جمله ابن سعد، ابن حجر عسقلانی و ابن عبدالبر او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده اند. احادیثش بدون واسطه از رسول خدا، در صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل شده است.

سلیمان در کنار امام علی علیه السلام 
وی جزو اولین افرادی بود که در بین مسلمانان بعد از رحلت پیامبر اسلام، به شهر کوفه در عراق کوچ کرد و همانجا ساکن شد. همیشه یاور و همراه علی علیه السلام بود و در جنگ ها، حضرت را یاری می داد. از نامه ای که حضرت علی علیه السلام به او در «جبل» نوشته است، معلوم می شود که او در زمان حکومت حضرت، فرماندار آنجا و یکی از کارگزاران آن امام معصوم بود که حضرت در آن نامه، از وی خواست تا بعد از اعلام مقدار دارایی بیت المال جبل، اضافی آن را به کوفه بفرستد تا در بین افرادی ذی حق، تقسیم شود

"
جبل" قبلا شهر بود و امروزه به صورت روستای بزرگ یا شهرکی قدیمی و آباد در مسیر کوفه و بغداد واقع است. اگرچه شرکت او در رکاب علی علیه السلام در همه جا ذکر شده ولی بنا به نظر شیخ طوسی و دیگران از جمله "منقری" در کتاب «وقعه صفین، "نصربن مزاحم"» تخلف او را در جنگ جمل، نقل کرده و می نویسند که: بعد از برگشتن امیرالمومنین علی علیه السلام از جنگ جمل به کوفه، سلیمان به خدمت حضرت رسید و حضرت او را مورد نکوهش قرار داد و علت آن را می پرسد که برای چه از شرکت در جنگ کوتاهی کردی؟ سلیمان با کمال شرمندگی عذرخواهی کرد و گفت: مرا ملامت مکن و از گذشته ها بگذر و در آینده، یاران مخلص خود را آزمایش کن (بنابراین عدم حضور سلیمان در جمل، محرز است) و اما در جنگ صفین، فرمانده پیادگان نیروهای حضرت بود و در رکاب علی علیه السلام جنگید و در نبرد تن به تن، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاکت رساند. و نیز در 15 رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید (بعد از جنگ صفین) لیکن قبل از حرکت سپاه، امیرالمومنین در سپیده دم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.  ادامه دارد 


[ پنج شنبه 89/10/9 ] [ 11:16 صبح ] [ م حجت ]


یزید بن‌معاویه پسری داشت که در نظرش بسیار عزیز و محبوب بود، نام او را معاویه گذاشت و علاقه داشت به خوبی تربیت شود و به شایستگی مدارج کمال را بپیماید.

موقعی که به سن تحصیلی رسید، معلّم لایق و بافضیلتی را به نام «عمر المقصوص» برای تعلیم  و تربیت او برگزید و فرزند خود را به وی سپرد. عمر المقصوص از مردان باایمان و از دوستداران بابصیرت امیرمؤمنان (علیه السلام) در شام بود که در باطن از رفتار ظالمانة معاویه‌بن‌ابی‌سفیان و فرزندش یزید سخت تنفر داشت.

این معلّم شایسته در طول سالیانی که عهده‌دار تعلیم و تربیت معاویة‌بن‌یزید بود، همة مبانی اسلامی و ایمانی را به وی آموخت و تمام وجودش را از اشعة فروزان تعالیم قرآن شریف روشن کرد و او را یک فرد معتقد به اسلام و عاشق اخلاق اهل‌بیت (علیهم السلام) بار آورد.

این پسر در آغاز بهار جوانی و در حدود بیست سالگی بود که پدرش یزید‌بن‌معاویه به درک واصل شد. مردم بی‌درنگ او را به جانشینی پدر برگزیدند و با وی در منصب خلافت بیعت کردند.

بحبوحه بیست سالگی، دوران بروز تمایلات سوزان جوانی و پرشورترین ایّام زندگی است. در این سنین، شهوت جنسی به اوج خود می‌رسد؛ برتری‌‌طلبی و شهرت‌دوستی و علاقه به مال و مقام در نهاد آدمی به شدت بیدار می‌شود. در این سنین جوانان شیفتة دست یافتن به لذایذ زودگذر و شهوات فریبندة دنیوی هستند و در راه دستیابی زودهنگام به خواسته‌های درونی خویش ممکن است به صدها کار ناروا دست بزنند.

جانشینی یزید و فرمانروایی بر یک کشور پهناور برای معاویه جوان بهترین وسیله ارضای خواسته‌های غریزی‌اش بود. جانشینی یزید می‌توانست جوابگوی شهوت جنسی، جاه‌‌طلبی، ثروت‌‌دوستی و تمام خواهش‌های سوزان جوانی باشد. معاویه‌ فرزند ‌یزید، اگر مانند پدر بندة هوای نفس خود می‌بود و از تربیت اسلامی بهره‌ای نمی‌داشت، قادر بود با بهره‌گیری از کرسی خلافت تمام شهوات جوانی خویش را به هر صورتی که مایل باشد، اِعمال نماید، ولی معلّم دانا و لایقش در پرتو ایمان به خدا و تعالیم قرآن شریف، او را چنان با اراده و نیرومند و آزاده و مستقل بار آورده بود که مقام عظیم خلافت با تمام شکوه و جلالش نتوانست شخصیّت وی را در هم بشکند و او را اسیر شهوات و تمایلات نفسانی‌اش نماید.

معاویه‌بن‌یزید چهل روز بر مسند خلافت نشست. در ظرف آن مدت کوتاه، کارهای ننگین و شرم‌آور دوران حکومت پدر و جدّ خود را به خوبی بررسی کرد و متوجّه شد که پدر و جدّش یزید و معاویه، برای چند سال حکومت چه جنایت‌های عظیمی مرتکب شدند و چگونه با سیاهکاری ‌های خود به مخالفت با خداوند بزرگ قیام کردند و صدمات غیرقابل جبرانی بر پیکر اسلام و مسلمین وارد آوردند.

معاویه ‌بن‌یزید بر سر یک دوراهی بسیار مهم و حساس قرار گرفته بود. باید تصمیم بگیرد و یکی از آن دو را اختیار کند، یا به زمامداری خود ادامه دهد و مانند پدر و جدّش به جنایتکاری و ناپاکی آلوده گردد و در ضمن، تمام شهوات و تمایلات نفسانی خویش را ارضا کند، یا مطیع اوامر الهی و پیرو حق و فضیلت باشد و به ‌سرعت از ریاستی که مایة ننگ و گناهکاری است، کناره‌گیری نماید و تمایلات ناروا و ضد انسانی خود را سرکوب نماید.

سرانجام تصمیم گرفت و با نیروی ایمان و تربیت‌های عمیق مذهبی که در ایّام کودکی و نوجوانی از استاد خود فراگرفته بود، بر هوای نفس خویش پیروز شد، از خلافت کناره‌گیری کرد و در کمال صراحت و شجاعت به مقام و ریاستی که آلوده به انواع بدعت‌ها و جنایت‌ها بود، پشت پا زد.

روزی که فرزند یزید خواست کناره‌گیری خود را از مقام خلافت به اطلاع عموم برساند، در حضور تمام صاحب ‌منصبان، رجال کشوری و عموم طبقات مردم بر منبر رفت، پس از حمد و سپاس خداوند و درود بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، سخن آغاز کرد و گفت:

جدّ من، معاویة‌بن‌ابی‌سفیان، در امر خلافت با کسی معارضه کرد که از تمام مردم برای آن مقام شایسته‌تر بود، سابقه‌اش در اسلام بیش‌تر و در شجاعت و علم از همه برتر بود، او پیش از همگان ایمان آورد و از همة مردم به پیغمبر نزدیک‌تر بود، او پسرعموی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، و همسر حضرت زهرا (سلام الله علیها) و پدر سبطین (علیهم السلام) است. جدّ من معاویه برای جنگ با او به پا خواست و شما نیز به جدّ من کمک رساندید تا کار خلافت بر وفق مرادش منظم شد... و آن‌گاه که اجلش فرارسید، تنها و حسرت‌زده در قبر خود آرمید و اینک در گرو اعمال ننگین و ستمکاری‌های خویشتن است.

پس از او خلافت به پدرم یزید منتقل شد. اوبه علت سوء رفتار و گناهکاری برای خلافت شایسته نبود، ولی خودسرانه بر مرکب هوای نفس سوار شد، کارهای ناپسند خویش را نیکو ‌پنداشت، به حریم الهی تجاوز کرد و به فرزندان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، بزرگ‌ترین ستم‌ها را روا داشت، ولی مدت حکومتش کوتاه بود، خیلی زود دوران زندگانی‌اش سپری شد و اینک او در گرو گناهان خویشتن و نتایج اعمال زشتش گریبان‌گیر گشته است.

وقتی سخنان فرزند یزید به این‌جا رسید، بغض، گلوگیر وی شد، مدّتی بلند بلند گریه کرد و آن‌گاه در میان بهت و حیرت حاضران و در مقابل چشمان خیرة مردمان گفت:

مردم! من زنجیر گناهان شما را به دوش نمی‌گیرم و حلقة جرم شما را به گردن نمی‌افکنم. اینک خود دانید و حکومتی که انتخاب خواهید کرد... هم اینک من بیعت خود را از شما برداشتم و از خلافت کناره گرفتم.

سخنان معاویة‌بن‌یزید در مجلس، طوفانی مهیب به پا کرد. همگی با شگفتی به یکدیگر نگاه می‌کردند. مروان‌بن‌حکم که پای منبر نشسته بود، به سخنان فرزند یزید اعتراض کرد. او با شدت و تندی به مروان گفت:

از من دور شو، آیا به دین من از در خدعه و نیرنگ وارد می‌شوی؟ من شیرینی خلافت شما را نچشیدم تا تلخی‌های مسؤولیت و گناهش را بنوشم. اگر خلافت مایة بهره‌مندی و منفعت است، بدبختانه پدر من از آن جز گناه و ضرر، طرفی نبست، و اگر مایة تیره‌روزی و بدبختی است، هر آنچه دامنگیر پدرم شد، کافی است. من خود را آلوده نخواهم کرد.

مادرش که در پای منبر نشسته بود، گفت: «ای کاش لختة خونی بودی که هرگز به دنیا نیامده بودی!»

معاویة‌بن‌یزید گفت: «مادر! چه خوش گفتی! ای کاش من لختة خونی بودم و به دنیا نیامده بودم، تا ننگ فرزندی یزید بر دلم نمانده بود».

سپس از منبر به زیر آمد و وارد اتاقی شد و دیگر از آن بیرون نیامد تا بیمار شد و جان سپرد.

بنی‌امیه که بر اثر این پیشامد با خطر بزرگی مواجه شده و در آستانة محرومیت از خلافت قرار گرفته بودند، سخت غضب‌آلود و خشمگین گشتند، سر وقت عمرالمقصوص، معلم بابصیرت معاویة‌بن‌یزید رفتند و به وی گفتند: «تو او را این‌چنین تربیت کردی تا از خلافت منصرفش نمودی، تو دوستی علی (علیه السلام) را در نظر او جلوه‌گر ساختی، وادارش نمودی تا این نطق آتشین را ایراد نماید و ستمکاری‌های بنی‌امیه را به زبان بیاورد». سپس او را گرفتند و گودالی کندند و زنده‌زنده دفنش نمودند.

معاویه بن ‌یزید با استمداد از نیروی ایمان، شخصیّتی را احراز کرد که توانست بر هوای نفس خود حاکم شود و در حرکتی بی‌نظیر از بزرگ‌ترین مقامی که مستلزم گناهکاری و اعمال ضد انسانی بود چشم بپوشد و دامن انسانیت خویش را از جنایات فراموش‌نشدنی پدر و جدّ خویش پاک و مبرّا نگه دارد. زهی سعادت و فرجام خو


[ سه شنبه 89/10/7 ] [ 6:38 عصر ] [ م حجت ]

http://www.daralaujam.com/mahmood/montda/1429/shaban3/l02.jpg

 

 

 

آیت‌الله اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.  پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر! 
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه. 
 با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم چطور؟

با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم می‌رفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم: 
میرزا تقی خان! 2 تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد ... آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.


[ دوشنبه 89/10/6 ] [ 7:19 عصر ] [ م حجت ]

شبث بن ربعی در جریان نبرد در کربلا خودی نشان نداده است و با توجه به سخنی که پس از شهادت مسلم بن عوسجه در حین جنگ بیان داشته، می‌توان به این نتیجه رسید که این چهره منافق سیاسی‌کار که احساس می‌کرد اوضاع همیشه به کام یزید و عبیدالله زیاد نخواهد بود، به‌گونه‌ای رفتار کرده است که در صورت تغییر شرایط، بتواند فشار و زور عبیدالله را توجیه حضور خود در کربلا کند و از سوی دیگر با عدم‌رویارویی با امام حسین(ع) و یارانش و نیز تمجید از مسلم بن عوسجه برای خود آبرویی کسب کند؛ هدفی که به نظر می‌رسد پس از فاجعه کربلا بدان نائل گشته است.

مورخان روایت کرده‌اند که چون خبر شهادت مسلم بن عوسجه در میان لشکر ابن‌زیاد انتشار یافت، گروهی ابراز شادمانی کردند، اما ناگاه شبث بن ربعی تاب نیاورده فریاد زد: «وای بر شما، مادرانتان به عزایتان بنشینند. شما کسان خود را به‌دست خود می‌کشید و خویشتن را برای دیگران خوار و ذلیل می‌کنید! آیا از کشتن مسلم بن عوسجه خوشنود شده‌اید؟ به خدا سوگند جایگاه معنوی او در میان مسلمانان بسیار ارجمند است. من در جنگ آذربایجان به چشم خود دیدم شش تن از مشرکان

را کشت.»
پس از پایان جنگ در کربلا و بازگشت کوفیان به شهر کوفه، چون در آغاز عبیدالله زیاد سرمست از پیروزی بود و بر اوضاع شهر تسلط داشت، شبث به تناسب موقعیت، مسجد خود را به شکرانه قتل امام حسین(ع) تجدید بنا کرد.
در پی قیام مختار به خونخواهی امام حسین(ع)، به نقلی شبث بن ربعی به او پیوست و حتی ریاست شرطه را در حکومت مختار بر کوفه به دست گرفت و از کسانی شد که خون امام حسین(ع) را مطالبه می‌کردند!

باید از مختار که با ادعای خونخواهی امام حسین(ع) قیام کرد، بعید باشد کسی را که فرمانده پیادگان سپاه عمر سعد در کربلا بوده، تا این حد به خود نزدیک کرده باشد و از سوی دیگر با توجه به تحلیلی که از عملکرد شبث در فاجعه کربلا بیان شد، احتمال می‌رود که وی توانسته باشد مختار را نیز فریب دهد و خود را در دستگاه مختار مقرب سازد. به هر روی، آن‌چه مسلم است این‌که شبث تا پیش از شورش اشراف کوفه بر ضد مختار که وی در آن نقش اساسی داشت، نه‌تنها مورد تعقیب و بازخواست مختار واقع نشد، بلکه ظاهرا مورد احترام وی نیز بوده است.

مختار به هنگام حکومت خود در کوفه، ایرانیان مقیم این شهر را به خود نزدیک کرد و به اتکای آن‌ها قدرت خویش را گسترش داد. از این اقدام مختار، اشراف کوفه به‌شدت آزرده‌خاطر شدند و شبث را به نمایندگی خود نزد مختار فرستادند تا در این باره با او سخن بگوید. مختار خواسته‌های شبث را پذیرفت، ولی اشراف کوفه که شبث نیز در میان آن‌ها بود، همچنان ناراضی بودند تا این‌که به هنگام خروج سپاه مختار به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر برای مقابله با سپاه شام، با سوءاستفاده از غیبت سپاه، بر ضد مختار شورش کردند. در این توطئه، شبث بن ربعی همراه با شمر بن ذی‌الجوشن و محمد بن اشعث بن قیس از فرماندهان اصلی اشراف شورشی بودند. شورشیان موفق شدند بر نیمی از کوفه دست یابند و حاضر به پذیرش مصالحه مختار که می‌خواست همه شرایط آنان را بپذیرد، نبودند.

مختار از سویی با آنان مذاکره می‌کرد و از سوی دیگر در پی ابراهیم بن مالک اشتر فرستاد تا با سپاه بازگردد و شورش را سرکوب کند. شبث بن ربعی که بر عزل مختار و خروج او از کوفه اصرار داشت، در پی انتشار خبر بازگشت ابراهیم بن مالک اشتر، به سرعت تغییر موضع داد و پسر خود عبدالمؤمن را نزد مختار فرستاد و پیغام داد که «ما از عشیره تو و دست راست تو هستیم. به خدا سوگند با تو نبرد نمی‌کنیم و از این بابت به ما اطمینان داشته باش.» مختار که متوجه فرصت‌طلبی‌های شبث شده بود، به درخواست او وقعی ننهاد و ابراهیم بن مالک را به مقابله او اعزام داشت. ابراهیم نیروهای شبث را درهم شکسته و پراکنده ساخت.

پس از شکست این شورش بود که مختار موقعیت را برای کشتار قاتلان امام حسین(ع) مناسب دید و به تعقیب آن‌ها پرداخت. شبث بن ربعی و شمر بن ذی‌الجوشن و تعدادی از عاملان فاجعه کربلا به‌سوی بصره گریختند. مختار گروهی را به تعقیب آن‌ها فرستاد که شمر را به هلاکت رساندند، اما شبث موفق شد به بصره فرار کند.(شبث در حالی که قبایش باز بود و بر قاطری سوار بود که دم نداشت و یک گوش آن نیز بریده شده بود و فریاد می‌زد به داد برسید، بر در قصر مصعب بن زبیر دشمن مختار در بصره درآمد. به مصعب گفتند مردی با این مشخصات بر در قصر است، مصعب گفت: آری این شبث بن ربعی است، زیرا کسی جز او چنین کاری نمی‌کند؛ بگویید وارد شود. شبث و برخی از اشراف کوفه را نزد مصعب آوردند. آن‌ها به مصعب گفتند که بر مخالفت با مختار اتفاق دارند و از او خواستند تا با کمک آن‌ها برای مقابله با مختار حرکت کند.

مصعب بن زبیر از سوی برادرش عبدالله که داعیه خلافت داشت و در مکه مستقر بود به جنگ مختار آمد. با تزلزل کار مختار در جنگ با مصعب، شبث بن ربعی ناظر بر قتل مختار به‌دست مصعب بود. اگرچه شبث در این هنگام به زبیریان پیوسته بود، اما پس از آن‌که عبدالله بن زبیر به دست حجاج بن یوسف ثقفی که از سوی عبدالملک بن مروان اموی اعزام شده بود، کشته شد و بساط حکومت زبیریان درهم پیچیده شد، با شاخه مروانی بنی‌امیه بیعت کرد و در کوفه ساکن شد و بخشی از دوران حکومت جلاد بنی‌امیه یعنی حجاج بن یوسف بر این شهر را نیز تجربه کرد.

شگفت آن‌که شبث در حکومت حجاج بر کوفه نیز دارای احترام بود و حجاج که به‌شدت سران و بزرگان کوفه را زیر نظر داشت و بسیاری از آن‌ها را به سبب تغییر مواضع و نفاق از دم تیغ می‌گذرانید، کاری به کار شبث نداشت.

سرانجام شبث بن ربعی به هنگام حکومت حجاج بن یوسف بر کوفه در سال 80 هجری مردو به نظر می‌رسد تا زمان مرگ، موقعیت خود را در میان کوفیان حفظ کرده باشد. اگر قول طبری مبنی بر این‌که «شبث در جاهلیت شخصیتی بوده است» صحیح باشد، چنان‌چه مقارن ظهور اسلام حداقل 20 ساله بوده، با احتساب تاریخ مرگش، باید بیش از 110 سال عمر کرده باشد 


[ یکشنبه 89/10/5 ] [ 7:16 عصر ] [ م حجت ]
<   <<   111   112   113   114   115   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب