نگاه هشتم

حلول ماه ربیع الاول مبارک باد ازین پس با سلسله مطالب  نسخه انسانیت در خدمتیم 


[ یکشنبه 89/11/17 ] [ 10:55 صبح ] [ م حجت ]

عقل شخص کامل نمیشود مگر در او ده امتیاز باشد:

 

1- امید بخیر و نیکى او برود.

 

2- از شر او در امان باشى.

 

3- کار خوب کم دیگران را زیاد مى‏انگارد.

 

4- و کار خوب زیاد خود را کم میشمارد.

 

5- از تقاضا و درخواست نیاز دیگران خسته نمی شود.

 

6- و در طول زندگى از دانشجوئى ملول نمی گردد

 

7- فقر در رابطه با خدا برایش بهتر است از ثروت.

 

8- خوارى در رابطه با خدا محبوبتر است نزد او از عزت در ارتباط با دشمن خدا.

 

9- گمنامى برایش لذت بخش‏تر از شهرت است سپس فرمود اما دهم چه

 

دهمى. عرضکردند دهمى چیست؟

 

فرمود دهمى اینست که با هر کس برخورد کرد بگوید او بهتر از من و

 

پرهیزکارتر است زیرا مردم دو نوعند، یک دسته واقعا بهتر و پرهیزکارتر از اویند و

 

یک دسته بدتر و پست‏تر. وقتى شخصى را دید که از او بدتر و پست‏تر است

 

بگوید شاید خوبى او در باطن است و این پنهان بودن خوبیش به نفع اوست و

 

خوبى من آشکار است که این به ضرر من است اما وقتى کسى را دید که از

 

او بهتر و پرهیزکارتر است در مقابلش تواضع می نماید تا به او برسد اگر چنین

 

بود مقامى ارجمند یافته و واقعا خوب شده و به نیکى یاد مى‏شود و برتر از

 

اهل زمان خویش میگردد


[ پنج شنبه 89/11/14 ] [ 9:41 صبح ] [ م حجت ]


[ چهارشنبه 89/11/13 ] [ 3:36 عصر ] [ م حجت ]


[ سه شنبه 89/11/12 ] [ 5:48 عصر ] [ م حجت ]

پس مسلمانان، بسیار گریستند و صدای نوحه وگریه از زنان ونزدیکان حضرت بلند شد. پیامبر(ص) بر اثر گریه و شیون مردم، چشم مبارک خود را گشود و به سوی ایشان نظر کرد و فرمود: « برای من دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». یکی از صحابه برخاست تا کتف و دوات بیاورد. یکی دیگر از معروفترین اصحاب پیامبر(ص) وی را مخاطب قرار داد و گفت: «بازگرد که بیماری بر این مرد غالب گردیده است و هذیان می گوید! ما را کتاب خدا بس است!» پس بین افرادی که گرد بستر پیامبر (ص) نشسته بودند اختلاف افتاد ؛ برخی می گفتند این حرف صحیح است و بعضی می گفتند که چگونه می توانید در چنین حالتی، با حرف رسول خدا مخالفت کنید؟ 
پس باردیگراز حضرت پرسیدند: «آیا آنچه را خواستی بیاوریم یا رسول الله؟» پیامبر پاسخ داد: « بعد از این سخنان که از شما شنیدم دیگر نیازی به آنچه خواسته بودم ندارم ؛ ولی وصیت می کنم که با اهل بیت من نیکو رفتار کنید» سپس از آنان روی برگرداند و خواست که از منزل خارج شوند. ایشان برخاستند و رفتند و تنها عباس، فضل و اهل بیت مخصوص او باقی ماندند . پیامبر به آنان فرمود: «شما را بعد از من ضعیف خواهند کرد و برشما غالب خواهند شد».
چند روز بعد ، هنگامی که بیماری بر حضرت رسول (ص) سنگین شد و رحلت او به ریاض جنت نزدیک گردید حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را فرمود: «یا علی ! سر مرا در دامن خود گذار که امر خداوند فرا رسیده است. چون جان من بیرون آمد ، اول تو برمن نماز کن و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری» و سپس بیهوش شد. حضرت فاطمه زهرا(س) به صورت پیامبر می نگریست و ندبه می کرد و می گریست . چون حضرت صدای گریه جگرگوشه خود را شنید، چشمان خویش را گشود و اشاره کرد که نزدیک من بیا. چون فاطمه (س) نزدیک او رفت ، رازی در گوش او گفت که حضرت (س) برافروخته شد و شاد گردید. روایت شده که از آن حضرت پرسیدند: این چه راز بود که پیامبر با تو گفت که اندوه تو مبدل به شادی گردید؟ فرمود: «پدر بزرگوارم مرا خبر داد که اول کسی که از اهل بیت به او ملحق خواهد شد من خواهم بود و مدت زندگانی من بعد از او طولانی نخواهد بود».
گروهی از محدثان نقل کرده اند : آخرین جمله ای که پیامبر (ص) در آخرین لحظات زندگی خود فرمود جمله «لا، مع الرفیق الاعلی» بود. گویا فرشته وحی، آن حضرت را در هنگام قبض روح ، مخیر ساخته بود که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد و یا پیک الهی ،روح او را قبض کند و به سرای دیگر بشتابد ؛ و پیامبر با گفتن آن جمله، لقاءالهی و سفر به سرای دیگر را برگزید ...
دیدگان خون گریه کند و دلها بسوزد برای مظلوم ترین پیامبر ، که می رفت درحالیکه می دانست پس از وی با دختر و جگرگوشه اش چه خواهند کرد ، و چگونه اهل بیتش را به خاک و خون خواهند کشید ... 
فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا



[ یکشنبه 89/11/10 ] [ 12:3 عصر ] [ م حجت ]
<   <<   111   112   113   114   115   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب