نگاه هشتم |
در منابع تاریخی از چگونگی و زمان جدایی شبث از خوارج و توبه احتمالی او و درنتیجه عدمحضور در جنگ نهروان چیزی ثبت نشده است، اما به نظر میرسد هنگامی که پیش از وقوع جنگ، سران فکری خوارج در بحث و مناظره و محاجه مقابل امیرالمؤمنین(ع) درمانده شده و درنتیجه دوسوم سپاه خوارج توبه کرده و میدان جنگ را خالی کردند، شبث نیز با زیرکی از آنها کناره گرفته است. نیز احتمال دارد وقتی که متوجه کمی نفرات خود و فراوانی سپاه امیرمؤمنان(ع) شد و هلاکت خویش را مسلم دانست، مخفیانه صفوف خوارج را ترک کرده باشد. [ شنبه 89/10/4 ] [ 7:14 عصر ] [ م حجت ]
در هر برههای از تاریخ اسلام، چهرههای سیاسی و سیاستمدارانی چندچهره وجود داشتهاند که با موضعگیریهای خاص خود در روند تحولات و حوادث تأثیرگذار بوده و بعضا باعث انحراف و تغییر شرایط در جهت منافع خویش بودهاند. مورخان با بررسی نقش و موقعیت این «سیاسیکاران» چهار تن را بهعنوان برجستهترین و زیرکترین و به تعبیری برترین سیاستمداران تاریخ اسلام معرفی کردهاند: معاویه بن ابیسفیان، عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه ثقفی و زیاد بن ابیه؛ اینان به دهاهالعرب مشهورند. این چهار تن هر چند به سبب عدم پایبندی به ضوابط و قیود شرعی و اعتقاد به آنچه در دنیای معاصر «ماکیاولیسم» خوانده میشود، توانستند جریان تاریخ را به نفع منافع شخصی و حزبی (بنیامیه و در مقیاس بزرگتر، اشرافیت قریش) تغییر دهند، از دید عموم شیعه و برخی از واقعبینان اهل تسنن بدنامانی تلقی میشوند که بهخاطر دنیای خود، آخرت بسیاری را بر باد دادند. در میان چهرههای سیاسی برجسته و تأثیرگذار نام شبث بن ربعی ریاحی جز برای آنانکه با تاریخ صدر اسلام سر و کار دارند و با موشکافی به حوادث آن دوره مینگرند، ناشناخته است. وی که در این مقاله زوایای رنگارنگ زندگی سیاسیاش بررسی میشود، بهمراتب از آن چهار چهره پیشگفته، سیاسیکارتر و مکارتر است. اینکه چرا نام شبثبن ربعی در زمره داهیان عرب در تاریخ اسلام ثبت نشده، شاید یکی به سبب روش منافقانه و متلون او باشد که با وجود تغییر پی در پی موضع سیاسی، در هر موقعیتی وجهه خویش را در میان مردم حفظ میکرده و به همین دلیل او را بهعنوان سیاستمدار زیرک تلقی نکردهاند. دیگر اینکه ممکن است مورخان، مراد از «دهاهالعرب» را کسانی گرفته باشند که در عرصه سیاست به مقام و منصبهای بزرگی دست یافتهاند و چون شبث بن ربعی در طول عمر دراز سیاسیاش هیچگاه منصب برجسته سیاسی نداشته؛ لذا در شمار داهیان عرب نامیده نشده است. ادامه دارد [ جمعه 89/10/3 ] [ 2:22 عصر ] [ م حجت ]
ابراهیم (پسر مالک اشتر) سرهاى بریده ابن زیاد و سران دشمن را براى مختار فرستاد. مختار در حال غذا خوردن بود که سرهاى بریده دشمنان را در کنار وى به زمین ریختند.
مختار گفت : [ چهارشنبه 89/10/1 ] [ 5:12 عصر ] [ م حجت ]
وى یکى از سران جنایتکار سپاه شام بود که با بىرحمى تمام بهقتل و غارت خاندان وحى در کربلا کوشید و با جنایات خود، روىجنایتکاران تاریخ را سفید کرد. [ سه شنبه 89/9/30 ] [ 7:9 عصر ] [ م حجت ]
کی از کسانی که نزد مختار دارای موقعیت خاصی بود و مختار او را به خاطر قرابت و نزدیکی او با امیرالمؤمنین(ع) گرامی می داشت «عبدالله بن جعده بن هبیره» بود. عمربن سعد نزد عبدالله بن جعده آمد و به او گفت: «برای من از مختار امان بگیر!» عبدالله وساطت کرد! و مختار این امان نامه را برای او نوشت: «این امان نامه ای است از مختار بن ابی عبید برای عمربن سعد بن ابی وقاص، تو در امان هستی به امان خدا، خودت و مالت و اهل و فرزندانت و تو به خاطر آنچه کرده ای، تا زمانی که اطاعت کنی و در خانه و شهر و نزد اهلت بمانی و حادثه ای به وجود نیاوری در امان خواهی بود.» پس از آن، مأموران مختار و پیروان آل محمد(ص) و دیگران، او را می دیدند و مزاحم او نمی شدند و گروهی بر این امان نامه شهادت دادند و مختار هم عهد و پیمان بسته بود که به این امان نامه وفادار باشد، مگر این که عمر بن سعد حادثه ای بیافریند و خدا را بر این امر گواه گرفت. مختار روزی به یارانش گفت: «فردا مردی را خواهم کشت که دارای این نشانه هاست: قدم هایی بزرگ، چشمان او در گودی فرورفته و ابروانش به هم چسبیده و کشته شدن او، مومنان و فرشتگان مقرب را شاد و خوشحال می کند.» «هیثم بن اسود نخعی» نزد مختار بود، از آن نشانه ها دانست که مقصود او، عمر بن سعد است، به منزل آمد و فرزندش «عریان» را طلب کرد و او را نزد عمربن سعد فرستاد تا وی را از تصمیم مختار آگاه کند و به او بگوید که: «از خودت مواظبت کن.» عمربن سعد گفت: «خدا پدرت را جزای خیر دهد! که شرط برادری را به جای آوردی، ولی مختار بعد از امان نامه ای که به من داده است چگونه می تواند که با من چنین کند؟!» از این رو هنگامی که شب شد از منزلش بیرون رفت و غلامش را از تصمیمی که مختار درباره او گرفته و همچنین از امان نامه مختار آگاه کرد. غلامش به او گفت: «مختار با تو شرط کرده است که تو کاری انجام ندهی چه حادثه ای بالاتر از این که تو، خانه و اهل خود را رها کرده و به اینجا آمده ای! هم اکنون بازگرد و بهانه ای برای نقض آن امان نامه به دست مختار نده.» عمر برخاست ولی از فرط اضطراب و رعب و وحشت، قدم بر روی لباس هایش گذاشت و لغزید، ابوعمره با شمشیر به او حمله کرد و او را از پای درآورد و به هلاکت رساند و سر او را در دامن قبایش گذارده و آورد و نزد مختار گذاشت. مختار گفت: «راست گفتی تو نیز بعد از او زنده نخواهی بود، حفص را به پدرش ملحق کنید.» پس حفص را نیز کشتند و سر او را نزد عمر بن سعد گذاشتند. سپس مختار گفت: «عمر بن سعد را به جای حسین(ع) و حفص فرزند او رابه جای علی بن الحسین (علی اکبر) کشتم، اما این دو هرگز قابل مقایسه و برابری با آن دو نخواهند بود. به خدا سوگند اگر من سه چهارم قریش را به هلاکت برسانم برابر ارزش انگشتی از انگشتان حسین(ع) نخواهد بود.»کی از کسانی که نزد مختار دارای موقعیت خاصی بود و مختار او را به خاطر قرابت و نزدیکی او با امیرالمؤمنین(ع) گرامی می داشت «عبدالله بن جعده بن هبیره» بود. [ دوشنبه 89/9/29 ] [ 3:37 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |