نگاه هشتم



حضرت رسول اکرم (ص) هنگامی که از حجة الوداع بازگشت و دریافت که رحلتش به سرای باقی نزدیک شده است ، پیوسته در میان مردم خطبه می خواند و آنان را از فتنه های بعد از خود برحذر می نمود. آن حضرت اصحاب را وصیت می فرمود که دست از سنت او برندارند ؛ بدعت در دین الهی نکنند و به عترت و اهل بیت وی متمسک شوند ؛ و مکرر می فرمود: «ایها الناس! من از نزد شما می روم و شما در روز قیامت نزد حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با دو ودیعه گرانبها که من در میان شما باقی گذاشتم: کتاب خدا و عترت خود. پس دقت کنید که بعد از من، درباره این دو امانت چگونه عمل خواهید کرد» و نیز می فرمود: «سبقت مگیرید بر اهل بیت من؛ و پراکنده نشوید از پیرامون ایشان؛ و کوتاهی نکنید در حق آنان؛ که دراین صورت هلاک خواهید شد... تلاش نکنید که چیزی به آنان یاد دهید که ایشان داناتر از شمایند. مبادا شما را دیدار کنم در حالی که از دین اسلام برگشته اید و کافر شده اید و شمشیرها بر روی یکدیگر کشیده اید» و وصیت می کرد: « بدانید که علی بن ابی طالب ، پسر عمو و وصی من است. وی در راه تأویل قرآن خواهد جنگید همانگونه که من در راه تنزیل قرآن جنگیدم».
سپس «اسامة بن زید» را به عنوان فرمانده لشگر اسلام منصوب کرد و دستور داد که این لشگر با اکثر صحابه به سوی بلاد روم حرکت کند. مقصود حضرت از این کار، این بود که مدینه از اهل فتنه خالی شود و کسی با امیرالمومنین علی علیه السلام در امر خلافت منازعه نکند تا جانشینی آن حضرت مستقرگردد. لذا مردم را مرتبا تشویق به خروج از مدینه و پیوستن به لشگر اسامه می کرد.
اندکی بعد بیماری حضرت شدید شد و سه روز نتوانست از منزل خارج شود پس از سه روز، در حالی که دست راست خویش را بر دوش امیرالمؤمنین (ع) و دست چپ را بر دوش «فضل بن عباس» تکیه داده بود در مسجد حاضر شد و از منبر بالا رفت و گفت: « ای مردم ! بین خدا و مردم، وسیله ای که به سبب آن خیری بیابند یا شری را دور کنند وجود ندارد مگر "عمل صالح و طاعت خداوند". ای مردم! هیچکس ادعا نکند که من بدون عمل ، رستگار می گردم ؛ و هیچکس امید نداشته باشد که بی طاعت خدا به رضای او برسد. به حق آن خدایی که مرا به حق فرستاده است ، هیچکس از عذاب الهی نجات پیدا نمی کند مگر با عمل نیکو و رحمت الهی».
پس از ادای این خطبه ، بیماری آن حضرت آنقدر شدید شد که هنگام نماز صبح فردا نمی توانست از جای برخیزد و خود را به مسجد رساند. در این هنگام شنید که نام برخی از اصحاب به عنوان امام جماعت مطرح می شود. لذا خود را با سختی بسیار به مسجد رساند و یکی از شیوخ اصحاب را که در محراب ایستاده بود را کنار زد و نماز جماعت را امامت کرد. سپس، از اینکه فهمیده بود تعدادی از بزرگان صحابه ، از دستور وی سرپیچی نموده و به سپاه اسامه نپیوسته اند بسیار رنجیده خاطر گردید و سه بار فرمود:« لعن الله من تخلف عن جیش اسامة - خدا لعنت کند کسی را که در پیوستن به سپاه اسامه کندی و کاهلی کند» و آنگاه بر اثر خستگی رفتن به مسجد و اندوه سرپیچی یاران ، بی هوش شد. 


[ شنبه 89/11/9 ] [ 6:34 عصر ] [ م حجت ]

یک اربعین گذشت ،پنجاه روز پیش به عشق حسین لباس سیاه بر تن کردیم  ،نام ویاد او را  برلوح دل نوشته وبر او گریستیم ودرعزایش شرکت کردیم وحالا وقت با زنگری ست .باید دید چقدر حسینی شده وبه اهداف حسین نزدیک شده ایم ؟ باید دید لباس سیاه توانسته لباس گناه را از وجودمان دور کند ؟ 

راستی فلسفه تکرار هرساله محرم وصفر وبازخوانی مصیبت های حسین چیست ؟ تا کی عزا خواهیم گرفت وچرا ؟ اگر دستور اقامه عزای حسین را داریم از آن روست که  هربار با مرور قیامش وومطالعه عبرتهایش خودرا به او واهدافش نزدیک تر کرده وراستی از دشمنانش برائت بجوئیم .هدف از لعن ونفرین به دشمنان او همین است .آیا توانستیم آنها را بشناسیم ؟ آیا بررسی کردیم چه شد که حسین را منتظرانش کشتند ؟

حسین زمان در راه است !اگر درسهای محرم را خوب مرور نکرده باشیم حسین زمان را تنها می گذاریم  

مبادا باز هم تاریخ تکرار شود !!!!!!!


[ چهارشنبه 89/11/6 ] [ 4:14 عصر ] [ م حجت ]


[ سه شنبه 89/11/5 ] [ 7:10 عصر ] [ م حجت ]

عبیدالله بن حر جعفی مردی شجاع و از هواداران عثمان بن عفان بود. هنگامی که عثمان کشته شد، عبیدالله گفت: خداوند می داند که من عثمان را دوست دارم و حتماً او را یاری خواهم کرد، اگر چه مرده باشد. بنابراین به معاویه پیوست و در جنگ صفین در شمار سپاهیان او جنگید. 

نقل شده که او زنی در 
کوفه داشت. وقتی اقامتش نزد معاویه طول کشید گمان کردند که کشته شده است عبیدالله پس از شهادت امام علی به کوفه رفت هنگامی که امام حسین به سمت کوفه حرکت کرد او از کوفه بیرون آمد تا با ایشان مواجه نشود. اما در نزدیکیکربلا در (قصر بنی‏مقاتل) که یک منزل با کربلا فاصله داشت، امام به خیمه ی "عبید الله بن حر جعفی" رسید.

امام خود به خیمه‏ی او وارد شد. او را به همراهی خواند و عبیدالله گفت: این اسب و شمشیر و غلامان مرا بگیر. به خدا سوگند هیچ چیزی را با این اسب طلب نکردم مگر این که بدان رسیدم و با این شمشیر بر هیچ چیزی ننواختم مگر آن که مرگ را چشید.

امام گفت: من یاری تو را خواستم نه اسب و شمشیرت را... اینک که یاریم نمی‌کنی از این جا دور شو تا صدای مظلومیت مرا نشنوی... من از رسول خدا شنیدم که فرمود: هر کس صدای مظلومیت خانواده‌ام را بشنود و یاری نکند، خداوند در آتش جهنم به عذابشان در افکند

هنگامی که مصعب بن زبیر خروج کرد به او پیوست و در جنگ با مختار ثقفی در سپاه مصعب بود. 
اما مصعب از وی ترسید و زندانی اش ساخت. پس از مدتی عبیدالله با وساطت عده ای آزاد شد و خشمگین از نزد مصعب رفت. 

پس از آن عبیدالله به جمع آوری سپاه پرداخت و سیصد تن جنگجو را گرد آورد. تکریت را تصرف و به 
کوفه حمله کرد و کار را بر مصعب بن زبیر دشوار ساخت. سر انجام عده ای از سپاهیانش متفرق گشتند و او از بیم اسیری در سال 68 هجری قمری خود را به فرات انداخت و غرق شد. 


[ یکشنبه 89/11/3 ] [ 4:12 عصر ] [ م حجت ]


[ شنبه 89/11/2 ] [ 3:49 عصر ] [ م حجت ]
<   <<   111   112   113   114   115   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب