نگاه هشتم |
امام هادى علیهالسلام : مَن أطاعَ اللّهَ یُطاعُ ؛ امام هادى علیهالسلام :هر کس از خدا فرمان ببرد ، از او فرمان برند . [ جمعه 91/3/5 ] [ 12:32 عصر ] [ م حجت ]
خداراباکدامین زبان سپاس گویم که به این بنده سرتاپا گناه یک بار دیگر فرصت ورود به ماه زیبای رجب را داد .فصل خوش مناجات با حضرت دوست ،فصل یا من ارجوه لکل خیر ، فصل ام داود وایام خوش اعتکاف ، فصل خوش زیارت مولای رئوف والحمد لله الذی اشهدنا مشهد اولیائه فی رجب و..... خدایا حال که با نسیم خوش رحمتت دراین ماه وجود سیاهم را نوازش می دهی توفیق استفاده کامل از این ماه را نصیبم ساز شاید توان بار بستنم را یابم
[ سه شنبه 91/3/2 ] [ 12:5 عصر ] [ م حجت ]
هر که از نافرمانی خدا بپرهیزد، [مردم] از نافرمانی او پرهیز کنند و هر کس خدا را اطاعت کند، [دیگران] از او اطاعت میکنند و کسی که از دستورات خالق فرمان برد، هیچ باکی از خشم مخلوقین نخواهد داشت و هر کس خالق را به خشم آورد، او باید بداند که از خشم مردم در امان نخواهد بود.» گرت این بندگی تمام شود چرخ و انجم ترا غلام شود [ یکشنبه 91/2/31 ] [ 9:18 عصر ] [ م حجت ]
دختر با نازبه خدا گفت: چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نکنم؟ خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم *خدا چادر را به دخترک هدیه داد* دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم. اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟ یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟ خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد... هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری دخترک با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر کسی مرا دوست نخواهد داشت. نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه کسی به من توجه میکند خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام!منم که زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست. آدمیانند و هزاران نوع سلیقه!هرطور که بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی نمی شوند! اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟آن نگاه ها مصدومت میکند *دخترک آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه کند* خدا با لطف جوابش را داد:دخترک قشنگ! وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری،فرشته ای دخترک،زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده که نمی شود! می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی «مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز کرد. ماژیک مشکی به دست گرفت و دور چشم هایش کشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود. آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان"» دخترک چون عروسکی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را به نمایش که نه،به فروش گذاشت. برچسبی روی هر نگاه دخترک به چشم می خورد:"حراج شد".حراج شد و هرکس رد میشد میگفت:آن چیز که حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و همگان ردشدند و هیچ کس نخریدش!
[ جمعه 91/2/29 ] [ 6:30 عصر ] [ م حجت ]
در زمانی که زمان یادندارد چه زمان ومکانی که مکان یاد ندارد چه مکان دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود [ جمعه 91/2/22 ] [ 7:36 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |