نگاه هشتم |
[ پنج شنبه 91/10/21 ] [ 8:53 صبح ] [ م حجت ]
آخرین روزهای ماه صفر است .بیش از یک اربعین رخت عزا برتن کرده وژست عزاداران را به خود گرفته ام. اما هنوز نمیدانم راستی عزا وسوگ او را در «دل» داشته ام یا فقط ژست گرفته ام ومثل همیشه ادعای ...... خواسته ام به احترام سفینه نجات لااقل یک گناه را ترک کنم اما نمیدانم چقدر موفق بوده ام و... خواسته ام با یاد آوری حزن اهل بیت برمحبت قلبیم بیفزایم ونمیدانم این محبت چقدر راستین بوده و.... تلاش کردم برمعرفتم بیفزایم خوانده ام ونوشته ام وبیشتر التماس کرده ام وهنوز ....... نمی دانم آنچه داشته ام درخور پاداش بوده است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدانم آیا لیاقت زیارتش را پاداشم خواهد داد یا نه ..... واصلا نیمدانم شوقم برای زیارتش از چیست ؟ عشق است ؟یا تظاهر وریا و...... واصلا زیارت های گذشته ام با کدامین نیت بوده است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای برمن اگر نگاهشان را ازمن دریغ کنند ،وای اگر خداپرده سترش را بردارد و.......... [ یکشنبه 91/10/17 ] [ 3:59 عصر ] [ م حجت ]
درهنگام تصمیم های بزرگ ،دوزنجیر خواستن وداشتن ،پای اراده را می بندد وزانوان رفتن را می لرزاند.آن که «میخواهد» می توان تطمیعش کرد وآن که «دارد»می توان تهدیدش .شکوه روح های بزرگ دراین است که ندارند واگر دارند ،دل گسستن وزنجیر شکستن می توانند نشان این جان های عزیز این است که نمی خواهند واگر بخواهند می توانند موج خواسته ها را فرو کوبند تا آزادی واصالت وارزش هایشان تباه نشود. امام عاشورا منزل به منزل به پالایش نیروهاوهمراهانش می پرداخت تا هرکس دل بسته خویش است وجان به رشته های دنیا بسته دارد ،نیاید.اوبرای رقم زدن عاشورایی بینقص وزلال وحادثه ای روشن وبی غبار به قلب هایی مهذب ویارانی آزاده می اندیشید ورانده های مدام ودعوت های مکرر بریارفتن برای همین بود . امام برای رفتن همسفری جان آماده میخواهد .روح رسته از همه چیز ومگر آخرین ودشوارترین زنجیر تعلق،جان نیست ؟چه بزرگ اند آنان که زن وفرزند وزندگی وآرامش را رها می کنند وهمه را به پای دفاع از حریم حقیقت قربانی می کنند . از کتاب آیینه داران آفتاب -دکتر سنگری [ دوشنبه 91/10/11 ] [ 5:59 عصر ] [ م حجت ]
از عناصر خبیث در لشکر عمر بن سعد در کربلا که عمامه امام حسین علیه السلام را ربود و جنایات دیگری نیز مرتکب شد. [ پنج شنبه 91/9/30 ] [ 10:53 صبح ] [ م حجت ]
سعدبن ابىوقّاص از صحابه رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و از اصحاب شورا است و از بزرگان عصر خود محسوب مىشد. در این که نسب او چگونه بوده است، بین مورّخان اقوالى وجود دارد. امّا آنچه در باره سعد گفتنى است، آن است که با رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امامت امیرمؤمنان على علیهالسلام با اعتراف به حقّانیت و برترى آن حضرت، از همراهى و یارى امام سرباز زد و از منافقان عصر خود گردید. روزى که معاویه طواف خود را پایان رسانید، سعد بن ابىوقّاص همراه او بود. وى با سرعت بسیار خود را به دارالندوه رساند و سعد را بر جایگاه خود نشاند و به توهین و لعن امیرمؤمنان على علیهالسلام پرداخت. سعد به نشانه اعتراض، خود را از معاویه دور کرد و گفت: «اگر در من یک خصلت از خصال على علیهالسلام بود، محبوبتر بود براى من از هرچه آفتاب بر او تابیده باشد». سپس به دامادى على علیهالسلام براى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، فرزندانى چون حسن و حسین علیهماالسلام ، سخن پیامبر در روز خیبر در باره على علیهالسلام و کلام رسول خدا در غزوه تبوک نسبت به جایگاه على علیهالسلام براى او همانند هارون براى موسى، اشاره کرد و آرزوى یکى از این صفات را مىکرد. معاویه با شنیدن سخنان سعد، حرکت زشتى از خود نشان داد و رو به او کرد و گفت: «تاکنون لئیمتر از امروز نبودى. پس چرا على را یارى نکردى و از بیعت با او کوتاهى ورزیدى؟! اگر من از پیامبر همان را مىشنیدم که تو شنیدهاى، همانا خادم على بودم تا زنده بودم!»8 به هر روى، عمر بن سعد فرزند چنین مرد منافقى است. و ویژگىهاى روحى و روانى ناشایستى نسبت به خاندان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از پدر به ارث برده بود؛ به گونهاى که جزء سرشت وى گردیده بود. روایت شده است که روزى على علیهالسلام به هنگام ایراد خطبه، فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى»؛ بپرسید از من پیش از آن که مرا نیابید. سعد بن ابىوقّاص سؤال کرد: یا على! به من خبر ده که تعداد موهاى سر و ریش من چقدر است؟ امام پاسخ داد: سؤالى کردى که خلیل من رسول خدا خبر داده بود که تو از من مىپرسى و نیست در سر و ریش تو مویى مگر این که در ریشه آن، شیطان نشسته است و در خانه تو بزغالهاى است که فرزند من حسین را مىکش [ سه شنبه 91/9/21 ] [ 6:38 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |