نگاه هشتم
در آغاز هیچ نبود و کلمه بود و
کلمه نزد خدا بود.خداوند اما کلمه هایش را به آدمی بخشید و جهان پر از کلمه شد
.
من اما از تمام کلمه های دنیا تنها یک کلمه را
برگزیده ام و همه جمله هایم را با همان یک کلمه می سازم.با همان یک کلمه حرف می
زنم،شعر می گویم و می نویسم.آن یک کلمه هم فعل است و هم فاعل،هم صفت است و هم
موصوف.احتیاجی به حرف اضافه ندارد.متمم نمی خواهد.هیچ قیدی هم ندارد.آن یک کلمه
خودش همه چیز است
.

و من با همان یک کلمه است که می بینم و راه می روم و
نفس می کشم.با همان یک کلمه عشق می ورزم و زندگی می کنم
.
آن یک کلمه غذای روح من است،بی او گرسنه خواهم
ماند.خانه من است،بی او آواره خواهم شد.بی او بی کس می شوم،غریب و تنها.این کلمه
همه دارایی من است و اگر روزی شیطان آن را از من بدزدد،آن قدر فقیر می شوم که
خواهم مُرد
.
من با همین کلمه با درخت ها حرف می زنم.آنها منظورم
را می فهمند و برگهایشان را برای من تکان می دهند.این کلمه را به گنجشک ها که می
گویم،در آسمان حیاطمان جشن می گیرندو با هم ترانه می خوانند.به نسیم می گویم،آن
قدر ذوق می کند که شهر به شهر می چرخد و میگرددو می رقصد.و به ابر ها که می
گویم،چنان خوشحال می شوند که یک عالم نقل و نبات برف و باران روی سرم می پاشند
.
این کلمه،این کلمه عزیز و دوست داشتنی،حرف رمز من با
همه چیز است. اما به آدم ها که می گویم
...
بگذریم،دلم گرفته،من زبان شما را بلد نیستم.من توی
این شهر غریبم.کسی منظورم را نمی فهمد،کسی جوابم را نمی دهد...اما تو فرق می
کنی.تو از جنس آفتاب و درخت و پرندهای.تو آن کلمه را بلدی و سالهاست که آن راگوشه
قلبت نگه داشته ای.پس من آن رمز را به تو خواهم گفت.آن کلمه کوچک اسم بزرگ خداوند است

از نوشته های خانم عرفان نظر اهاری

[ جمعه 89/3/28 ] [ 7:57 عصر ] [ م حجت ]

گمان نمـی کنم کـه تو مـرا برانی از درت
کجا جواب رددهی به مستجاب مضطرب
گـدای درگــه تـوام تـویـی پـنـاهـگاه مــن
مبند ای عزیز جان به روی این گـدا، درت

  



[ جمعه 89/3/28 ] [ 11:53 صبح ] [ م حجت ]

عضی وقت ها به خودم می گویم که این کارها بی فایده است، «درس
بخوانم که چه بشود!»، «کارکنم که به کجا برسم!» ،« اصلاً این را هم که خریدم، بعدش
چه می شود!»، «حالا یک ماشین خوب و مدل بالا هم سوار شدیم، آخرش که چه!!!»، باور
کردنی نیست، اما خیلی وقت است که از خیلی چیزها لذت نمی برم! یادش به خیر آن قدیم
ها وقتی یک بستنی چوبی می خوردیم، کلی کیف می کردیم و تا مدت ها هم از خاطره اش
لذت می بردیم، اما حالا چه ، حتی از خوردن بهترین بستنی پر زرق و برق دار در یک
کافی شاپ مدرن و گران قیمت هم ، لذت نمی بریم! شاید باورت نشود، اما الان هرچقدر
بیشتر می خرم، کمتر خوشحال می شوم!... کمدم پر شده از لباس های رنگارنگ و کفش های
مارک دار، ولی افسوس که نه فقط از پوشیدن شان که دیگر حتی از دیدن شان هم «کیفم
کوک!» نمی شود. الان ماه هاست که به قصد خرید بیرون نمی روم، اصلاً دیگر چیزی نیست
که آرزوی خریدنش را داشته باشم، فقط می خرم که بگویم خریده ام! بی آنکه بدانم
«برای چه می خرم و کجا خواهم پوشید! »... اشتباه نکنید این حرف های یک آدم مرفه بی
درد نیست، برعکس حرف های یک جوان به سن و سال من و توست! کسی که روزی 12 ساعت کار
می کند و حقوقش در بهترین حالت، 600 هزار تومان است، اما امروز هیچ چیز راضی اش
نمی کند! نه اینکه از «پول» خوشش نیاید که نمی داند از این «پول» چه می خواهد!
خیلی ها می گویند وقتی راحت بدست آوری، راحت هم از دست می دهی، اما او نه راحت
بدست می آورد و نه دلش می آید که راحت از دست بدهد، فقط لذت نمی برد! یعنی از
داشته هایش «کم یا زیاد» خوشحال نمی شود! درست شبیه آن آدمی که لب دریا نشسته، اما
همیشه تشنه است، چون این همه آب فقط چشمانش را سیراب می کند نه لب هایش را
!...
اینجا به
اصطلاح یکی از پاساژهای معروف و شیک پایتخت است، از همان ابتدا که وارد می شوی،
آدم های شیک پوش توجهت را جلب می کنند؛ اما اغلب آنها به جای خرید، تماشا می کنند!
جلو می روم تا از نزدیک با یکی از آنها به اصطلاح گپی بزنم! ظاهرش شبیه برخی از
جوان های امروزی است، اگر اشتباه نکرده باشم برای خرید هر یک از وسایلش، چند ده
هزار تومان هزینه کرده است، سمیرا البته اشتباه من را درست می کند و می گوید برای
خرید فقط کفشش، دویست هزار تومان ناقابل خرج کرده است!!! وقتی از او می پرسم «از
داشتن این کفش ها چه احساسی دارد؟»! می خندد و می گوید:«مگر قرار است احساسی داشته
باشم، خب ، کفش ، کفش است ، به آدم احساس که نمی دهد!» البته سمیرا فراموش کرده
است که این کالاها روزی به او احساس می دادند، منظورم همان شب های عیدی است که به
عشق خرید یک جفت کفش نو، ساعت ها در خیابان های شلوغ و پرترافیک شهر پرسه می زدیم
تا با هزاران ذوق و شوق با لباس های نو سرسفره «هفت سین» بنشینیم، امروز اما
یادمان رفته که برای خرید تک تک وسایل مان چقدر هیجان زده می شدیم! امروز حتی عید
ها هم برای مان مزه قدیم را ندارد و به قول قدیمی ها، عید هم همان عیدهای قدیم!!! از
سمیرا درباره علت خرید کردنش می پرسم و اینکه آیا هنوز هم برای خرید یک پیراهن
جدید هیجان زده می شود یا نه؟! می گوید: «راستش را بخواهید نه! بیشتر خریدهای من
تنفنی است و می خواهم سرگرم شوم، شاید وقتی می خرم کمی خوشحال شوم، اما زود دلسرد
می شوم و یادم می رود که اصلاً برای چه منظوری این لباس ها را خریده ام!» بعضی وقت
ها دلم می خواهد مثل گذشته ها از خرید کردن لذت ببرم، اما حیف، الان خیلی چیزها
تکراری شده است و مزه گذشته را ندارد! حرف های سمیرا البته حرف خیلی جوان های دیگر
هم هست، بسیاری از آنان اعتراف می کنند که امروز با داشتن خیلی چیزها احساس آرامش
و رضایت نمی کنند
!
و با اینکه
برای بدست آوردن وسیله ای سال ها تلاش کرده اند، اما وقتی آن را بدست آورده اند،
برایشان عادی شده است و از داشتن آن احساس خوشبختی نکرده اند
!
علی هم یکی
دیگر از جوان هایی است که به اتفاق دوستانش پله های پاساژ را بی هدف بالا و پایین
می کند، او هم با تکرار حرف های سمیرا آهی می کشد و می گوید:« حسرت خوردن یک دست
چلوکباب ناب به دلم مانده است، امروز با اینکه به همراه دوستانم رستوران های تهران
می رویم، اما از خوردن هیچ غذایی آنچنان که باید لذت نمی بریم، یعنی آن لذتی که می
خواهیم، پیدا نمی کنیم.«می خوریم که خورده باشیم!» وگرنه هیچ کدام مان احساس رضایت
واقعی نمی کنیم

بگذریم از
اینکه اینها مثال های ساده ای هستند که برای اغلب ما ملموس است وگرنه هستند آدم
هایی که با ارتقای شغلی و حتی قبولی در دانشگاه هم احساس رضایت نمی کنند! به طور
حتم برای شما هم پیش آمده که با آدم هایی برخورد کرده اید که از نظر شغلی و
اقتصادی در شرایط نسبتاً ایده آلی بوده اند، اما از داشته های شان احساس رضایت نمی
کردند و به قولی از این شرایط گله هم داشته اند و البته در مقابل با آدم هایی هم
صحبت شده اید که اگر چه چیزی در چنته نداشته اند، اما شاد بوده اند و از لحظه لحظه
زندگی شان لذت می بردند! فکر می کنید چرا؟ برخی ها با وجود داشتن هر نوع امکاناتی
، شاد نیستند و در مقابل عده ای در نهایت تنگدستی خوشبخت و خوشحال هستند؟
!
دکتر فاطمه
اسکندری ، جامعه شناس در این باره معتقد است که:«افراد با افکارشان زندگی می کنند،
هر چقدر این افکار مثبت و امیدوارکننده تر باشد، به همان میزان هم زندگی شان مثبت
تر خواهد بود و برعکس افکار منفی، زندگی را تلخ و بی فروغ می کند، بنابراین جوان
ها بهتر است به جای افکار منفی و ناراحت کننده به سمت افکار مثبت و امیدوارکننده
بروند، اینکه هر روز بگویی برای چه؟ و ندانی برای چه این کارها را انجام می دهی،
موجب می شود تا انگیزه ات را از دست بدهی و بی انگیزه بودن مثل سمی است که اگر به
جان جوان ها ریخته شود، امید حرکت و ادامه زندگی را ازآن ها می گیرد.» وی البته
تأکید می کند:«جزءجزء زندگی افراد باید هدفمند باشد، چرا که اگر این «هدف» کم رنگ
شود، زندگی را به یأس و پوچی تبدیل می کند، همه افراد به هدفمند بودن نیاز دارند،
اینکه می بینید وقتی به خرید می روید احساس رضایت نمی کنید، برای این است که بی
هدف خرید می کنید! و این مسئله موجب می شود فکر کنید هیچ شور و نشاطی برای خرید
کردن ندارید، البته زیاده روی در بعضی چیزها هم موجب نارضایتی می شود.» دکتر
اسکندری می گوید:«برخی ها با افراطی گری دربعضی کارها به نارضایتی می رسند، افراد
باید همیشه مزه خیلی چیزها را برای خودشان تازه نگه دارند، در حقیقت این ما هستیم
که به دور و اطراف مان رنگ مثبت یا منفی می دهیم، اگر روزی دیدید که از تفریح کردن
لذت نمی برید نباید به نوع تفریح تان شک کنید بلکه این شما هستید که نسبت به آن
تفریح دل مرده شده اید! و باید به جای تفریح، روحیه تان را تغییر دهید

اما نکته ای که این جامعه شناس بر آن تأکید ویژه دارد، خلأ
«معنویت» در زندگی جوان های امروزی است، او معتقد است که زندگی منهای معنویت،
انسان را به سمت پوچی و نارضایتی می کشاند و اگر می بینیم که روزی به احساس پوچی و
بی هویتی رسیده ایم باید بدانیم که از «خدا» فاصله گرفته ایم، «یاد خدا» موجب می
شود تا شور و نشاط پیدا کنیم و بدنبال لذت های واقعی باشیم، بنابراین خودمان را از
لذت های مادی صرف جدا می کنیم و در جست وجوی رضایت واقعی می رویم! در این صورت نه
فقط مزه خیلی چیزها را فراموش نمی کنیم که به مزه واقعی همه چیزها می رسیم
!


[ سه شنبه 89/3/25 ] [ 5:51 عصر ] [ م حجت ]

انان که بردیگری جزتوواردشدند نومیدشدند،وانها که به غیر توروکردند زیانکارشدند،انها که جز به درگاه توفرود آمدند تباه شدند،وآنها که جز از فضل تو پوییدند گرفتار قحطی شدند .

در خانه ات به روی مشتاقان باز است وخیر ونیکی ات به خواستاران عطا شده وفضل وبخششت برای طالبان آزاداست عطایت برای آرزومندان مهیاوروزی ات برای آنها که عصیان تو نکنند گسترده است .بردباریت حتی برانها که به دشمنیت برخاسته اند نیز هست که عادتت خوبی کردن به بدان است !وراه ورسم تو زندگی دادن به سرکشانت است !

خدایا پس مرا به راه راهیافتگان هدایت کن وکوشش کوشایان را روزیم کن ومرا ار بی خبران دورشده درگاهت قرار مده

ترجمه یکی از دعاهای زیبای هرروز ماه رجب از زبان امام صادق(ع)


[ سه شنبه 89/3/25 ] [ 3:55 عصر ] [ م حجت ]

بـیــا هــزار درد مــرا تــــو بـــاور کــــن
نـگـاه مـنتظـرم رادوبـــاره پـــرپـــرکــن
تمام سطح دلم روشن ازعبورتواسـت
بـیــا تـمام مـرا، مـاه مـن منـــور کـــن
بـیـاخزان دلم رابه لطف سبزی عشق
پـر از شکـوه شکـوفـایی صنـوبـر کـــن

  



[ جمعه 89/3/21 ] [ 12:29 عصر ] [ م حجت ]
<   <<   56   57   58   59   60   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب