نگاه هشتم |
[ جمعه 89/6/26 ] [ 11:32 صبح ] [ م حجت ]
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص خواست به پروانه کمک کندو با یک قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز کند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعکس ، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند . آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم ؛به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم. [ پنج شنبه 89/6/25 ] [ 10:21 صبح ] [ م حجت ]
اگر خدا بخواهد ابرهه میسوزد در فلوریدا و آب میپاشد بر سر آتش حالا از ونکور تا کشمیر مردم به خیابان ریختهاند کشیش بیکششی بودی آقای جونز! بدان خیال که سوزد کتاب در آتش دوباره ابرههای ریخت آب در آتش کشیش بیکششی بودی که فکر میکردی آفتاب را میتوان سوزاند و ذرهبین گرفتی تا پشت دست خورشید را بسوزانی خیال کردی قرآن پاک سوختنیست خیال کردی اگر آفتاب در آتش... کشیش بیکششی بودی که کبریت کشیدی بر خودت الا برادر شیخ النجد کشیش بیکشش! از کوشش تو و ابلیس تو را نصیب چه شد؟ جز عذاب در آتش همراه ریش و ریشهی تو سبیل خندهدار تو هم سوخت چرا که: چراغ از آن خدا بود و پف از آن تو، شد دعای سوختگان مستجاب در آتش پیش از تو نیز برادران حاتم طائی رفتند و پاشیدند و دود شدند درون چشمهی زمزم چه میکنی استاد! بهوش باش نپاشی شراب در آتش کشیش بیکششی هستی رانده از کلیسا و مانده از معبد کتاب کفر به کف داری این نه انجیل است برو به دشمنی این کتاب در آتش حمالة الحطب شدهای آقای جونز! میبینی چه راحت شاعران سبیل تو را دود میدهند تنها در کتاب رکوردها احمقترین شدی تنها دنیا به تو خندید و شاعری سرود: نصیب نیست تو را جز همین که هیمه شوی تو کم ز هیزم خشکی، بخواب در آتش! بخواب آقای جونز! پماد سوختگی فردا از تلآویو خواهد رسید!
[ چهارشنبه 89/6/24 ] [ 11:33 صبح ] [ م حجت ]
آیت اللَّه مجتبى قزوینى، رحمة اللَّه علیه، عارف و استاد بزرگ اخلاق و معنویت، فرمودند : از صحن مبارک حضرت رضا، علیه السّلام، عبور مىکردم، شخصى را دیدم که در یکى از غرفه هاى اطراف صحن، مشغول تلاوت قرآن بود، شخصى به او نزدیک شد و با پایش به دست او زد، قرآن به روى زمین پرت شد و با پرخاش گفت : این چیست که خودت را به آن سرگرم کردهاى؟ من از این حادثه خیلى ناراحت شدم و ناگهان آیهاى به قلبم خطور کرد و دیدم که آن مرد، در همان لحظه، دلش درد گرفت و نالهاش بلند شد. من به آن شخص نزدیک شدم و به او گفتم : آیهاى از قرآن کریم در نظرم آمد و تو را این گونه دردمند و عاجز کرده است. آیا این دلیل بر حقانیّت قرآن نیست؟ آن شخص شروع به التماس کرد تا او را از آن حالت جانکاه به در آورم. برایش دعا کردم و حالش خوب شد. مدّتى از این ماجرا سپرى شد تا این که یک روز، شخصى با ظاهرى خدا پسند، نزد من آمد و گفت : آیا مرا مىشناسى؟ گفتم : خیر. گفت : من همان فردى هستم که آن حادثه برایم پیش آمد و از آن روز به بعد، به برکت نفس قدس و قرآنى شما، در طریق هدایت قرار گرفتم و زندگیم کاملاً دگرگون شده است. [ سه شنبه 89/6/23 ] [ 5:15 عصر ] [ م حجت ]
پادشاهی به دیوانه ای رسید که سگی در کنار خود بسته بود ،به او گفت : ای آزاد از قید تعلق !سگت خوبتر است یا خودت؟ دیوانه گفت :تصدقت گردم !این سگ هرگز از فرمان این گدا سربر نتابد .پس من وتو اگر از خدا فرمان بریم ،هردو از سگ بهتریم ورنه او از مابهتر است . [ دوشنبه 89/6/22 ] [ 4:8 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |