نگاه هشتم |
نمره 21 یکی از استادها در درس ترمودینامیک به او 21 داده بود .مهندس بلزرگان استاد سخت گیری که به کسی بیشتر از 16 نمیداد وقتی علت را پرسیدند جوابش این بود که : نمره من به چنین دانشجویی همین است ! تمام کارنامه ها وجزواتش را که ورق میزنی تمام نمره ها 20 است جزوه هایش را گویی اساتید خوشنویسی نوشته اند ! دوست خوب همه بچه ها بود در جواب این سئوال که بهترین دوست شما کیست ؟ مصطفی در میان همه بچه ها بیشترین رای را آورد عجیب است که او فردی همه جانبه است روحی لطیف ،پدر دلسوز ومهربان برای ایتام لبنان ،هنرمند خطاط ونقاش ونویسنده ،دکترای فیزیک پلاسما و مبارزی شجاع ودلاور وچریکی این همه یک نفر است واو شهید مصطفی چمران است خدایا مارا مدیون شهدا نمیران ! [ شنبه 88/3/30 ] [ 9:37 عصر ] [ م حجت ]
قبرش راآماده کرد قبل از اینکه سید محمد به جبهه اعزام شود یکی ار دوستانش در روستا به شهادت رسید .او وچند نفر از دوستان برای آماده کردن قبرش به گلزار شهدا رفتند بعد از آماده کردن قبر محمد داخل قبر رفت ودراز کشید وگفت :این قبر برای شهید کوچک است وقبر را به اندازه خودش بزرگ وآماده کرد ازقضا جنازه آن شهید در نیشابور دفن شد واین قبر خالی ماند تا سید محمد ،یک سال بعد شهید شد ودر همان قبر به خاک سپرده شد [ سه شنبه 87/12/27 ] [ 5:33 عصر ] [ م حجت ]
در چشمشان تمنا بود وبرلبشان لبخندی از جنس آسمان ،هیچکس نمیدانست چرا این سه نفر از صبح وقتی همدیگر را میبینند به هم لبخند میزنند وبی ان که کلامی بر زبان بیاورند ،چیزی مثل قند در دلشان آب میشود.شاید فکر میکردند اگر حرفی بزنند ریا میشود نمیدانم کدامیک زودتر آغاز کرد اما وقتی خوابش را به دیگری میگفت ،او با تعجب جواب داد :من هم دیشب عین همین خواب را دیدم که من وتو وسید مصطفی در چمن زاری هستیم وسیدی به ما میگوید :هر سه نفرتان افتخار شهادت می یابید اگر چه اورا ندیده بودیم اما یقین داشتیم امام زمان (عج) است هردو پیش سید مصطفی رفتند و از او پرسیدند دیشب چه خوابی دیدی ؟او مثل کسی که رازش برملا شده باشد رنگ پریده گفت :چه خوابی ؟ مگر من در خواب حرفی زدم ؟ به مادرش قسمش دادند تا خوابش را بگوید وقتی خوابش را تعریف کرد هرسه به گریه افتادند او همان خوابی را دیده بود که انها دیده بودند ! دیگر یقین کردند شهادتشان حتمی است همدیگر را در اغوش گرفتند وخدا را شکر کردند هرچه به زمان شب عملیات نزدیک میشدند شادی وشعفشان بیشتر میشد وقتی نعش سید بزرگوار هیبت اله فرج اللهی را اوردندهمه دیدند که بخشی از خواب تعبیر شد در عملیات والفجر 10بود که دو نفر دیگر به اولین شهید پیوستند ! آن سه نفر 3 سید بزرگوار فرج اللهی ،سید رضا پور موسوی وسید مصطفی حبیب پور بودند . روحشان شاد [ سه شنبه 87/12/20 ] [ 8:24 عصر ] [ م حجت ]
گوش وچشم وقلب وزبان وتمام اعضایش در خدمت اسلام بودتا خستگی اورا از پا نمی انداخت دست از تلاش وفعالیت برنمیداشت گاهی تا ساعت 2 نیمه شب کار میکرد دوساعت میخوابید ودوباره سر کارمیرفت اکثر اوقات خوابش در صندلی عفب ماشین بود در عوض از اوقات دیگرش خوب استفاده میکرد برادرش میگوید :شبی که همسرش را برای وضع حمل به بیمارستان میبرد از تهران تماس گرفتند واورا به جلسه دعوت کردند او گفت خدائی که بچه میدهد کارهایش را هم میکند با اطمینان به خدا به تهران رفت وهیچ مشکلی هم پیش نیامد در خانه هم یاد حسین (ع) اورا به خود مشغول کرده بود وبه گفته همسرش چند ماه قبل از شهادت شروع به خواندن کتابهای مقتل کرده وبا خواندن انها میگریست به دعا وقران خیلی علاقمند بود ونماز شبهائی که میخواند انچنان با خضوع وخشوع بود که گاهی از شدت گریه بیحال میشد انقدر به نماز اول وقت اهمیت میداد که اگر بین راه وقت نماز میرسید میگفت باید پیاده شویم ونماز بخوانیم و.... از زندگی شهید حسن باقری (افشردی ) [ چهارشنبه 87/9/13 ] [ 6:42 عصر ] [ م حجت ]
باز هم از شهیدان دانشجوی رشته پزشکی بود اما هرگز ابراز وجود نمیکرد تواضع وشکسته نفسی مجید زبانزد بود دوست داشت ناشناخته بماند انسانی کم توقع که فقط به فکر خدمت بود از غیبت ولهو لعب به شدت گریزان بود کسی جلوی او جرات غیبت نداشت لااقل برمیخاست ومیرفت در شوخی ها وقتی جنبه لهو لعب میگرفت مانع ان میشد به فرماندهان بالاتر خود احترام میگذاشت میگفت مسئولیت انها سنگین است نباید بر مشکلشان بیفزاییم چهره متین وموقرش ویژگی خاصی داشت باوجود سن کمش احساس میکردی با یک ادم جا افتاده طرف هستی و..... از زندگینامه شهید مجید بقایی [ سه شنبه 87/9/12 ] [ 7:24 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |