نگاه هشتم |
13 موذن آشنا آخرین روزهای تابستان 72 بود وبدنبال پیکر شهدا میگشتیم سکوت سراسر جزیره را فرا گرفته بود قبل از ورود به منطقه تابلوی "با وضو وارد شوید این خاک به خون شهدا آغشته شده است " توجهمان را جلب کرد نزدیک ظهر تجدید وضو کردیم وبرای نماز آماده شدیم ناگهان صدای اذان دسته جمعی به گوش جانمان رسید با خودم گفتم هنوز که وقت نماز نیست حتما در این اذان بی موقع حکمتی نهفته است به طرف صدا رفتیم ناگهان در کنار نیزارها قایقی دیدم که لبه آن از گل ولای کنار آب بیرون آمده بود داخل نیزارها رفتیم وقایق را بیرون کشیدیم وسرانجام موذنان نا آشنا را یافتیم درون قایق 13 پیکر شهید مرا به غبطه واداشت [ پنج شنبه 87/7/11 ] [ 7:3 عصر ] [ م حجت ]
زیارت شهید محمد رضا عاشورا پس از زخمی شدن به بیمارستانی در اصفهان منتقل شد در آنجا به خانواده اش گفته بود : آرزو داشتم پس از عملیات به پابو س امام رضا بروم اما افسوس که دیگر نمیتوانم ولحظاتی بعد جام نوشین شهادت را برگرفت وهمپای فرشتگان شد برادرش پیکر اورا در تابوت نهاد بر روی پارچه سفیدی اسمش را نوشت "شهید محمد رضا عاشورا اعزامی از گرمسار " جنازه به تهران رسید ودر آنجا بطور اتفاقی پارچه روی تابوت با شهیدی از مشهد عوض شد او به مشهد رفت غسل داده شد در حرم امام رضا (ع) طواف داده شد ! سپس خانواده هر دوشهید متوجه جابجایی شهدا شدند وبرای انتقال انها اقدام کردند و.. واین جنین بود که شهید به آرزویش رسید ! [ پنج شنبه 87/7/11 ] [ 7:3 عصر ] [ م حجت ]
رایحه دل انگیز در زندان الرشید بغداد یکی از بردران رزمنده که از ناحیه پا به وسیله نارنجک مجروح شده بود حالش وخیم شد واز محل زخم چرک وخون بیرون می امد وپس از 21 روز اسارت به درجه رفیع شهادت نایل امد با شهادت او رایحه دل انگیزی در فضای آسایشگاه به مشام رسید با استشمام این بو همه صلوات فرستادیم نگهبانان اردوگاه سراسیمه وارد شدند فکر میکردند یکی از بچه ها عطر داخل آسایشگاه آورده است لذا همه جا را بازرسی کردند وقتی چیزی پیدا نکردند وعلت را جویا شدند جز یکی بقیه باور نکردند آن نگهبان بعدها گفت که من میدانم منشا ان رایحه دل انگیز کجا بود وبه حقانیت راه شما ایمان دارم [ یکشنبه 87/7/7 ] [ 4:43 عصر ] [ م حجت ]
راز حضور کبوتر نیمه های تابستان 73 بود آفتاب سنگین وداغ به زمین میتابید بچه ها در گرمایی طاقت فرسا عاشقانه بدنبال یافتن پیکر شهدا بودند از صبح کاررا شروع کرده بودند نزدیک غروب بود که خواستند استراحت کنند ناگهان متوجه شدیم کبوتری سپید وزیبا بال وپر زنان آمد وروی چنگکک بیل مکانیکی نشست وشروع به نوک زدن به بیل کرد ابتدا مسئله را جدی نگرفتیم اما نوک زدن ونگاه پی در پی کبوتر به ما قابل تامل شد ظرف آبی برایش گذاشتیم به طرف آن رفت دوباره به مانگاه کرد برخاست وروی بیل نشست وشروع به نوک زدن کردو ...! دقایقی بعد از روی بیل پر کشید ورفت احساس کردیم حکمتی در کار اوبود شروع به کار کردیم جستجو در همان نقطه را ادامه دادیم با اولین بیلی که به زمین زده شد سر شهیدی با یک کلاه آهنی بیرون امد در حالیکه موهای شهید به روی جمجمه باقی مانده بود وسربند "یازیارت یا شهادت "نیز روی پیشانی او به چشم میخورد این شهید غریب پرده از راز حکمت امیز کبوتر پرده برداشت از پیشگاه شهیدان مدد بجوییم در یافتن خود گمشده مان یاریمان کنند !! [ شنبه 87/7/6 ] [ 4:26 عصر ] [ م حجت ]
قدر خود را بدانید ! در قرار گاه تاکتیکی نجف صحبت مهندس آقاسی زاده شد مهندسی ارشد از کاندا داشت خیلی از او تعریف کردند ... با یک دستگاه وانت متواضع وخاکی به قرار گاه آمد برای بعضی از طرحها به جزیره مینو در شلمچه رفتیم آفتاب شدید باتلاقی پر از پشه بوجود آورده بود داخل نیزارها حسابی گلی شده بودیم برای ما که عادی بود ولی برای تحصیل کرده کانادا...! پرسیدم :مهندس !اینجا بهتره یا کانادا ؟ شروع به گریستن کرد وگفت : شما قدر خودتان را نمیدانید احساس شرمندگی میکنم که چرا نبودم واینقدر دیر به جمع شما پیوستم سپس خم شد وقدری خاک را برای تبرک برداشت ! بسی گفتند وگفتیم از شهیدان شهیدان را شهیدان میشناسند ! [ سه شنبه 87/6/5 ] [ 7:9 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |