نگاه هشتم |
بیت المال از طرف جهاد برای عده ای از رزمندگان که خانواده های خود را به اهواز اورده بودند مواد کوپنی معین شده بود ولی حاجی اجازه نمیداد ان مواد را دریافت کنیم او فقط دودست لباس خاکی بسیجی داشت که به نوبت انهارا می پوشید یک بار که پودر لباسشویی ما تمام شده بود مقداری از ستاد گرفت وگفت:مبادا با این پودر لباسی را که در منزل میپوشم بشویی فقط لباس کارم را باان بشوی او همیشه میگفت باید سعی کنیم در مورد بیت المال بستانکار باشیم نه بدهکار همسر شهید کسایی [ یکشنبه 87/4/30 ] [ 7:37 عصر ] [ م حجت ]
شعار شهید آوینی نماز اول وقت شعار مسلم وتثبیت شده شهید اوینی بود وضو گرفتن واماده بودن وهر لحظه به اسمان نگاه کردن وانتظار وقت نماز را کشیدن چیزی بود که همیشه در سید مرتضی می دیدیم او همیشه میگفت وقت جلسات را طوری تنظیم کنید که یا بعد از نماز باشد یا قبل از نماز به پایان برسد واگر چنین نمیشد تلاش میکرد هنگام نماز در میانه جلسه وقفه ای ایجاد کند وبقیه را هم به نماز اول وقت بکشاند آی دوستان جا مانده از قافله شهدا آیا شما هم چنین میکنید ؟؟؟؟!!! [ یکشنبه 87/4/23 ] [ 7:39 عصر ] [ م حجت ]
نماز صبح خونین تصمیم فرماندهی آغاز عملیات راس ساعت 5 صبح بود وقتی دستور ابلاغ شد حسین بهرامی ناراحت بود علت را جویا شدم پرسیدم از چیزی میترسی؟گفت: نه از جنگ نمیترسم از این ناراحتم که شما عملیات را درست مصادف با اذان صبح طراحی کرده اید وفکر نمازمان را نکردید ! فردای آن روز حسین را دیدم در حال سجده به شهادت رسیده بود ! راستی دل ما هم اینقدر برای نماز میتپد؟؟؟! [ شنبه 87/4/22 ] [ 7:21 عصر ] [ م حجت ]
شهادت در سجده عملیات رمضان نزدیکیهای صبح بود که به مواضع مورد نظر خود در عمق خاک عراق رسیدیم بچه ها با اینکه ساعتها پیاده روی کرده وبا دشمن جنگیده بودند با روحی سرشار از ایمان ونشاط به نماز صبح ایستادند آتش دشمن از هر طرف می بارید در این میان نماز برادر شهید "ساجدی" توجهم را جلب کرد او با عرفانی خاص در حالیکه سلاحش را برزمین گذاشته بود با پای در پوتین به نماز ایستاد اندکی بعد به سجده رفت قدری گذشت دیدم سجده اش طولانی شد نزدیکتر رفتم تصور کردم از شدت خستگی به خواب رفته است اما دیدم بر اثر تر کشی که به او اصابت کرده در حال سجده به شهادت رسیده است ! [ پنج شنبه 87/4/20 ] [ 9:47 صبح ] [ م حجت ]
خجلت از گناه شهید اصغر طاهری صداقت وصفای خاصی داشت که او را زبانزد بچه هاکرده بود مادرش میگفت شبی اورا در خواب دیدم که در باغی نشسته بود به من سلام کرد به او گفتم :چه جای خوبی داری مادر چه طور تورا به اینجا آوردند ؟ لبخند زنان گفت : تنها کارم این بود که از بچگی گناه نکردم واز گناه کردن خجالت میکشیدم ! [ چهارشنبه 87/4/19 ] [ 11:58 صبح ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |