نگاه هشتم |
بعد از شهادت شهید ساجدی مشکلات زیادی در ستاد نجف داشتیم چند ماهی مرخصی نرفتم به منزل تلفن زدم همسرم ناراحت بود که بچه ها مریضند ومشکلات زیاد است و.. برایش توضیح دادم که نمیتوانم ستاد را ترک کنم دوروز بعد همسرم به قرارگاه نجف زنگ زد وعذر خواهی کرد گفت شب گذشته شهید ساجدی به خوابم آمد شکایت شما را کردم گفت :صبر کنید جنگ تمام میشود همه باید برای حراست از انقلاب تلاش کنیم باز هم دیدم روح شهدا ناظر بر اعمال ماست خداکند ماهم شرمنده شهدا نشویم!!!!!! [ یکشنبه 87/6/3 ] [ 4:34 عصر ] [ م حجت ]
زیرکی قبل از عملیات خیبر قرار شد یک نفر از گروه تخریب برای شناسایی به داخل خاک عراق برود عراقی ها بین هورها کمین های زیادی داشتند شهید میرزایی با لباس عربی وبا دو عرب که بلد راه بودند بعنوان ماهیگیر وارد منطقه شدند کمین عراقی به انها مشکوک میشود دو نفر عرب که عربی بلد بودند مشکل نداشتند اما شهید که عربی بلد نبود واحتمال لو رفتنش بود با تیزهوشی وشوخ طبعی همیشگیش فکری کرد وخودش را به خل وچلی زد !ونقش ادمهای ناقص العقل را بازی کرد وهر چه سرباز عراقی با او سر به سر گذاشت او شکلک در اورد وخود را به لالی زد ! ...وشب بعد شهید میرزایی با اولین نیروها بالای سر همان کمین عمل کرد ونیروهای عراقی را از پا در اورد در روایات امده است :المومن کیس مومن زیرک است [ جمعه 87/5/4 ] [ 6:24 عصر ] [ م حجت ]
خدمت به مردم عباس در ایام تحصیل در دبیرستان به کارهای ساختمانی روستا میپرداخت وبا پولی که میگرفت برای مردم مستمند وسایل زندگی میخرید این کار تا اخر عمرش ادامه داشت تا قبل از شهادت هر وقت به قزوین می امد به این روستاها سرکشی وکمک میکرد وما از هیچیک از اقداماتش خبر نداشتیم پس از شهادتش بود که افراد در حال گریه به خانه امده وگفتند عباس برای انها چه کرده است او حتی وقتی پول نداشت به روستاها میرفت ودر کار کشاورزی به انها کمک میکرد خاطره پدر سرلشکر شهید عباس بابائی [ پنج شنبه 87/5/3 ] [ 9:53 صبح ] [ م حجت ]
گوشتان را بگیرید ! در عملیات فتح المبین بچه ها تعریف میکردند که وقتی به سنگرهای دشمن نزدیک شدیم از درون سنگرها صدای ترانه وآواز می آمد پاسدار شهید حسین ناجی فریاد زد: بچه مسلمانها گوشهایتان را بگیرید که مبادا گناهی گردنتان آید ! همه گوشهایشان را گرفتند وتا نزدیکی سنگرهای دشمن که رسیدند دستها را رها کرده به دشمن حمله کردند یادمان باشد امام سجاد فرمود :گوش دروازه دل است راستی ما هم همین اندازه مراقب دروازه های دلمان هستیم ؟؟!! [ چهارشنبه 87/5/2 ] [ 9:29 عصر ] [ م حجت ]
خودکارش را عوض کرد !! همکاری نزدیکی باسپاه داشتم یک روز کنار محمد نشسته بودم ومشغول انجام کاری بودم که یکی از دوستانش امد بعد از اینکه چند دقیقه با هم صحبت کردند هنگام خداحافظی میخواست شماره تلفن دوستش را بنویسد خودکارش را عوض کرد علت را پرسیدم گفت : شماره را برای کار شخصی میخواستم نباید از خودکار بیت المال استفاده کنم خاطره از همسر شهید محمد پارسا [ سه شنبه 87/5/1 ] [ 4:54 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |