نگاه هشتم |
پدر ی نقشه جهان نمارا قطعه قطعه کرد وجلو فرزندش گذاشت وگفت :درستش کن ! کودک گفت :نمی توانم . پدرگفت : پشت این نقشه تصویر آدمی نقش بسته است .آدم را درست کن تا دنیا درست شود !!!!!!! خدایا کی آدم می شوم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[ جمعه 91/1/4 ] [ 5:56 عصر ] [ م حجت ]
آخرین ساعتهای سال 90 است . مهربان ترین خدا ! همه آدمهایی که مهر اندکشان را ازتو وام گرفته اند این روزها از یکدیگر می گذرند . چگونه باورکنم تو مهربان ترین از همه گناهان این سال ما نخواهی گذشت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ راستی به فکر عیدی دادن به آن غریب منتظر هم باشیم ترک گناه بهترین عیدی اوست . [ دوشنبه 90/12/29 ] [ 3:41 عصر ] [ م حجت ]
آخرین ساعتهای سال 90است ومن غمگین از گذشت یک سال از عمرم وتوشه ای که نیندوختم . متاثر از قرارهایی که درآغاز سال داشتم وامروز حتی برخی را فراموش کرده ام !!!!!!!!! همیشه آمدن بهار گرچه شادی آور است اما برای من رنگ غم هم دارد غم نزدیک شدن به مرگ وپایان راه با دست خالی و باری از گناه ومعصیت چه افرادی که سال گذشته بودند وامسال بهار رانخواهند دید ومن می توانستم یکی از آنها باشم اما باز هم خدا مهلتی دوباره داد لطفی بیکران از حضرت دوست برای جبران خطاهای گذشته وگام گذاردن درمسیری که به او ختم می شود . وآیا من خواهم توانست از این فرصت ناب بهره گیرم یا باز هم درپایان سال با اشک چشم به استقبال سالی دیگر خواهم رفت ؟؟ دردی رنج آورتر از این نیست که همه سرمایه زندگیت (عمرت )را از کف دهی وهنوز اندرخم یک کوچه باشی وحتی یک قدم به سوی او نرفته باشیوآیا خسران معنایی جزاین دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ محبوبم ! یاریم کن دستم بگیر میدانی باتمام وجودم آرزویی جز باتو بودن ندارم اما میدانی بدون یاریت هیچم هیچ [ شنبه 90/12/27 ] [ 7:47 عصر ] [ م حجت ]
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر.از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟ خدا با لبخندی دلنشین گفت:ای بنده من!همه آنها نزد من? اینجا هستند. پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی... [ جمعه 90/12/26 ] [ 8:27 عصر ] [ م حجت ]
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
((ارباب،آیا حقیقت دارد که خداوندپیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟))
او پاسخ داد:((بله))
خدمتکار پرسید:....
((آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟)) ارباب دوباره پاسخ داد:((بله)) خدمتکار گفت: ((پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا اداره کند؟))
[ شنبه 90/12/20 ] [ 11:43 صبح ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |