نگاه هشتم |
24 سال گذشت . 24سال از صبح غمباری که اخبار از پرکشیدن روح بلند امام به ملکوت خبر داد گذشت . 24سال از نومیدی دشمن از فروپاشی انقلاب گذشت . 24سال از بغض فرزندان امام وازتنهایی »سیدعلی» گذشت . درهمه این سالها ریزش های انقلاب دلمان را به دردآرود ورویش هایش به آینده امیدوارمان کرد . درهمه این 24سال تکرار تاریخ اسلام را دیدیم . آری دیگر نخواهیم پرسید چرا«فرمانده جانباز »سپاه علی دربرابر فرزنداو ایستاد ؟! دیگر نخواهیم پرسید چگونه «خانواده پیامبر» دربرابر «جانشین» او ایستاد؟! دیگر نخواهیم پرسید چرا یاران پیامبر پس از 70روز پیمان خود با «علی» را فراموش کردند ؟! دیگر نخواهیم پرسید چرا «علی» با چاه درد دل میکرد؟ دیگر نخواهیم پرسید جگونه «مخالفان علی» سنگ «پیامبر» را به سینه میزدند ؟! دیگرنخواهیم پرسید چگونه فرمادهان سپاه علی به خط معاویه پیوستند؟ دیگر نخواهیم پرسید از چیست که علی از جاذبه چرب وشیرین دنیا در دل گروهی می نالد ؟ آری امروز تنهایی «علی» به خوبی برای ما ملموس است . اما خدای را سپاس که پس از پدرپیر امت بی اعتنایی به جنازه او را ندیدیم؛ بی احترامی به خاندانش را ندیدیم ؛ وخدای را سپاس که با همه ریزش های دردناک هنوز میلیونها دل ایرانی برای «علی» می تپد وهنوز ...... این روزها به یاد آن پدر پیر با اشک چشم ودلی پرخون برای تنهایی وغربت «علی» دعا میکنیم تا بازهم نومیدی دشمن را شاهد باشیم . [ دوشنبه 92/3/13 ] [ 7:32 عصر ] [ م حجت ]
جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم. قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ نخودکی فرمود برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان. جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟! شیخ نخودکی فرمود : نماز اول وقت شاه کلید است! [ یکشنبه 92/3/12 ] [ 6:45 عصر ] [ م حجت ]
روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى مىگذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى مىکرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همانجا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن. در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمىکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ. خدایا به کرمت ماراازغرورعبادت سوزبرهان
[ چهارشنبه 92/3/8 ] [ 10:9 صبح ] [ م حجت ]
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند؛ بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و … با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود : ” هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.” [ سه شنبه 92/3/7 ] [ 11:50 صبح ] [ م حجت ]
یک سال گذشت وباز ،روزهای امید وآرزو فرا رسید . برای آنها که یک سال به هر دری زدند تا باز دل ربوده شده خود را ازشیطان بازستانند ونشد برای آنها که هرتیری داشتند درچله کمان نهادند وباز جز اشک وآه دربساط ندارند آنها که ماه مهیمانی خدا را در کنار خانه او ودرآغوش مهربانی او سپری کردند وباز ...... آنها که عرفه را ،محرم وصفررا، پناه بردن به کریمه اهل بیت را ،التجا به برادر کریمش را و.... آزمودند و.... اینک به امید ایام البیض ماه رجب ،نیمه رجب واعمال ام داود نشسته اند تا شاید به افتخار «بندگی» خدا در آیند وابلیس را از خود دور نماید چشم به دعای دوستان دارم ودعایی جز بندگی مهربانترین ندارم [ پنج شنبه 92/3/2 ] [ 10:55 صبح ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |