نگاه هشتم
هشتمین ماه قمری، ماه پیامبر اکرم (ص)، ماه شعبان از راه رسید، این ماه آمده است تا بار دیگر نویدبخش ولادت بسیاری از ستارگان آسمان امامت و ولایت و به ویژه ولادت ولی مطلق الهی حضرت بقیه الله (ع) باشد.

ماه شعبان در زمره شریف ترین ایام سال قرار دارد و به انجام اعمال مختلف در این ماه بسیار سفارش شده است تا ضمن زدودن آلودگی ها از روح و جسم، انسان با فراغ بال و تزکیه نفس به ماه میهمانی خدا وارد شود.

بنا بر آنچه در شماری از متون روایی وارد شده، پیامبر اکرم (ص) در یکی از سال‌ها، به هنگام آغاز این ماه خطبه‌ای خواندند و مردم را نسبت به شرافت این ماه آگاه فرمودند.

در بحارالانوار قسمت‌هایی از این خطبه چنین آمده است:
«... شعبان ماه شریفی است و آن ماه من است. حاملان عرش آن را بزرگ می‌شمارند و حق آن را می‌شناسند. آن ماهی است که در آن همچون ماه رمضان، روزی بندگان زیاد می‌گردد و در آن بهشت آذین بسته می‌شود و این ماه را شعبان نامیده‌اند زیرا در آن ارزاق مومنان تقسیم می‌شود و آن ماهی است که عمل در آن چند برابر می‌شود و کار نیکو هفتاد برابر ثمره می‌دهد».

بنا بر آنچه در حدیثی دیگر که در وسایل الشیعه به آن اشاره شده ، ماه شعبان ، ماهی است که:«در هر پنجشنبه آن ، آسمان‌ها زینت بسته می‌شود، و فرشتگان به دعا می‌پردازند که پروردگارا! آن‌کس را که در این ایام روزه بدارد، ببخشای، و دعایش را اجابت فرمای. پس هر کس که در روز اول شعبان دو رکعت نماز گذارد و در هر رکعت آن یک‌مرتبه سوره حمد و یکصد مرتبه سوره توحید را بخواند و بعد از نماز نیز یکصد مرتبه صلوات بفرستد، خداوند تمامی حاجت‌های دینی و دنیایی او را اجابت می‌فرماید».

اما در میان روزها و شبهای ماه شعبان، شب نیمه این ماه مصادف با ولادت حضرت مهدی (عج) از شرافت ویژه ای برخوردار است.

در بحارالانوار در مورد اهمیت این شب از زبان پیامبر اکرم (ص) اینگونه روایت شده است: من شب نیمه شعبان، خوابیده بودم که جبرائیل به نزدم آمد و گفت: ای محمد! آیا در این شب می‌خوابی؟ 
گفتم: ای جبرائیل! مگر این شب چه شبی است؟

جبرائیل گفت: این شب، شب نیمه شعبان است. ای محمد برخیز!. پس مرا از بستر خواب بلند نمود و آنگاه مرا به بقیع برد و گفت: سرت را بلند کن و به آسمان بنگر. این شبی است که در آن در‌های آسمان و در رحمت الهی و رضایت او گشوده می‌گردد... ای محمد! هر کس این شب را تا صبح به تکبیر، تسبیح، دعا، نماز، قرائت قرآن، انجام مستحبات و استغفار بگذراند، بهشت منزل و آرامشگاه او خواهد بود.

راستی مناجات زیبای شعبانیه یادتون نره 


/
[ سه شنبه 89/4/22 ] [ 9:33 صبح ] [ م حجت ]
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند اما پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.

آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

[ دوشنبه 89/4/21 ] [ 4:20 عصر ] [ م حجت ]



راهش را یاد گرفته ام همین که صدای "ب" می اید سرم را  میکنم توی لجن .خیلی سخت نیست جوری سرم گرم میشود که بو وگندش را اصلا نمیفهمم.کرم هم بچه قورباغه ها وزغ ها ی بزرگ ،بقیه آنها که سرشان را مثل من کرده اند تو .کم که  نیستیم . اهالی مانداب ! خیلی زیادیم تا چشم کار میکند وگوش میبیند ... اهالی مانداب!


خودت که بهتر میدانی از همه آن چه آفریده ای عاقل ترم زرنگ تر !تا حس میکنم که نزدیک است که بگویی بخوان ،نزدیک است که صدا برسد ،که نسیم بوزد ،که باد بر شانه های من فرود آید ،سرم را میکنم آن تو !زرنگی را سیر میکنی ؟ میدانم که صدا به آنجا نمیرسد وگرنه کرم ها کرم نمیشدند واین همه وزغ!؟


میخواهی بگویی "بخوان "ومن پیش از ان  که واژه  را تمام کنی در آغاز کلمه ات میگریزم . پی ام میگردی که مبعوثم کنی وهمه غارهای تنهایی از حضورم خالی اند .حرایی نیست که بشود مرا در ان برانگیخت


عنکبوت هیاهو برسر در همه تنهایی های من  تار تنیده است ومن روزهاست ،سالهاست به نام آن که مرا آفرید هیچ نمیخوانم


******


تلفن !حرف میزنم ساعتها با یکی که اصلا برایم مهم نیست چه میگوید حتی مهم نیست چه میگویم حرفهایی که نمیخواهیم بزنیم از هردری .حرفهایی که برای نشنیدن صدای "ب"  خوب اند .


پیتزا رستوران کافه سوپر ... تنوع زیاد شده اصلا همین که پای قفسه ها بایستیم وهمه را ببینیم ویکی را انتخاب کنیم خودش کلی از وقت را گرفته .میشود لیس زدن بستنی وگاز زدن بلال را بیشتر طول داد .جوکهای بیشتری گفت .خیلی کارها میشود کرد من که دیگر مثل قدیم ها ساده تنیستم که یک جا بنشینم تا آن حزن عمیق مثل مه بیاید وروی دلم را بگیرد وبعد ... من دیگر خیلی کارها بلدم


کنار جوی ها ورودها پی نگاه خیره ی من به زلال آب میگردی تا آن تلنگر بزرگ را به روحم فرود آری ؟ من که گفتم زرنگ شده ام کنار رودخانه فقط اجاق میسازم گوشت کباب میکنم وبه دندان میکشم زلال آب ؟من واقع گرا شده ام رها از این حس های شاعرانه


منتظری من با حسرت به کوره های بی سرانجام نگاه کنم واز شوق رفتن پر شوم تا بگویی چی گم کرده ام ؟ نه ! گذشت آن روزها !


من حالا در ابتدای کوره راه می ایستم وبه بنگاهی محل میگویم :چقدر خرج برمی دارد اگر بخواهم سنگها را از این راه باریک بالا ببرم ؟ آن بالا میخواهم ویلا بسازم !


منتظری دلم تنگ شود ،بغضم بگیرد ،اشکم بریزد ،سرم را بکوبم به دیوار وبنالم :


من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان


قال ومقال عالمی میکشم از برای تو ؟


این کارها قدیمی بود من اصلا نمیگذارم دلم تنگ شود برای چی الکی ناله کنم ؟من خودم شده ام قال ومقال عالم راحت ! دیگر لازم نیست چیزی را بکشم .شدم خودش .شیرجه زدم تویش .تا ته ته !زور است ؟ نمیخواهم رنج بکشم .میدانم که شنیدن آغاز رنج است " ای انسان تورنج میکشی به سوی من رنج کشیدنی !" (انشقاق آیه 6)


پس نمیخواهم بشنوم .همین جا مطلب را روشن کنم میخواهم دانه تو ی خاک باشم وهمان جا بگندم در آمدن از خاک سخت است رنج دارد به همین دلیل من هوس آفتاب وعطش نسیم را در خود کشته ام دست از سرم بردارید .


من خودم نگاری شده ام که نگو ونپرس .هی میروم مکتب وهی خط مینویسم به همه میگویم "دنیا یعنی همین ! مکتب وخط وغمزه واین چیزها قدیمی شده ! حالا اگر سیر نمیشوید ومرتب حس میکنید چیزی کم است لابد کم خط مینویسید بیشتر بروید مکتب !نفس عمیق بکشید دوش آب سرد بگیرید سعی کنید به خرافاتی مثل غمزه والهام واین حرفها فکر نکنید "


****


وباز تو مرا مبعوث میخواهی !بر انگیخته !رسول اقلیم کوچک خودم وباز من میگریزم از تمام آنچه مرا به نام تو میخواند من میترسم من از لرزش بعد از فرود واژه میترسم .


از حرا فرود آمد به خانه رفت گفت : "برد بیاورید تا خود را بپوشانم " میلرزید ومی لرزید ،چنان که بید ردر باد . باز صدایش کردی : " ای جامه به خود پیچیده !برخیز !"


من میترسم از لرزش بعد از فرود واژه میترسم .از این که  دیگر نگذاری لای جامه های به خود پیچیده ام بمانم از این که بخواهی برخیزم من میخواهم بخوابم لای لایه هایم .من از برخاستن میترسم


تو مرا مبعوث میخواهی بر انگیخته ! رسول اقلیم کوچک خودم ! ومن میگریزم از تمام آن چه مرا به نام تو میخواند


از کتاب "خدا خانه دارد" خانم فاطمه شهید


[ جمعه 89/4/18 ] [ 10:55 عصر ] [ م حجت ]
روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند . و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید . بعثت رسول اکرم مبارک باد .


[ جمعه 89/4/18 ] [ 10:45 عصر ] [ م حجت ]
حضرت ولی عصر
[ جمعه 89/4/18 ] [ 11:50 صبح ] [ م حجت ]
<   <<   141   142   143   144   145   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب