نگاه هشتم

[ پنج شنبه 89/4/17 ] [ 9:20 صبح ] [ م حجت ]


آورده اند: ابلیس زمانی نزد فرعون آمد، در حالی که فرعون خوشه انگوری در دست داشت ابلیس به او گفت: آیا کسی می تواند این خوشه انگور را به مروارید مبدل سازد؟
فرعون گفت: نه! ابلیس با جادوگری و سحر، آن خوشه انگور را به دانه های مروارید تبدیل کرد.
فرعون با تعجب گفت: آفرین بر تو که استاد و ماهری!
ابلیس با اشاره ای به فرعون گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی؟!



[ سه شنبه 89/4/15 ] [ 12:11 عصر ] [ م حجت ]

مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟

آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است.

استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار اب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟

مرد گفت: ...


خوب است و می توان تحمل کرد.


استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می 

کند 


پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.


[ سه شنبه 89/4/15 ] [ 11:58 صبح ] [ م حجت ]

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! 

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!

[ یکشنبه 89/4/13 ] [ 7:55 عصر ] [ م حجت ]

برخی دنیا راخانه می
دانند از این رو هرجور دل شان بخواهد زندگی کرده و رفتار می کنند درست مثل خانه
خود که انسان به میل خود می پوشد، می نوشد و هیچکس هم حق خرده گیری 


و ایراد و
اشکال بر او را ندارد. ولی مردان خدا دنیا را خانه نمی بینند بلکه خوان حق قلمداد کرده
یعنی آن را نوعی میهمانی تلقی می کنند و اینجاست که تابع میزبان خود اند و هر کجا 


که او بگوید می نشینند و هرگونه که با مذاق او جور باشد می پوشند و در یک کلمه خود
را یله، آزاد و رها نمی انگارند.
   

 یادش بخیر! در قدیم آسیاب ها آبی بود، البته در ظاهر از
آب هیچ خبری نبود و آنچه به چشم می آمد دو قطعه سنگ بزرگ دایره ای شکل بودکه می
چرخیدند و در میان خود گندم ها را آرد 


می کردند اما چرخش سنگ ها از خود نبود بلکه
از چرخش آبی بود که در زیر جاری بود. و داستان ما آدم ها چقدر به همان سنگ های
آسیاب نزدیک و شبیه است. چون ما هم اگر در 


این دنیا چرخش وگردش و حرکت و اقدامی
مثبت داریم نه از خود که از خداوند است و این صریح سخن خداوند در قرآن کریم است که
فرمود: آنچه از خوبی به شما برسد از اوست.


[ جمعه 89/4/11 ] [ 9:50 عصر ] [ م حجت ]
<   <<   146   147   148   149   150   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب