نگاه هشتم |
بر احوالم ببار ای ابر اشک از آسمان امشب که من با دست خود سازم گلم در گل نهان امشب مکن ای دیده مَنعَم گر به جای اشگ خون بارم که میگریم من از هجران زهرای جوان امشب حسن نالان ، حسین گریان ، پریشان زینبین از غم چسان آرام بنمایم من این بیمادران امشب نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دل خون چو بلبل از فراقت سر کنم آه و فغان امشب گرفتم آنکه برخیزم به سوی خانه برگردم چه گویم گر زمن خواهند مادر کودکان امشب زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن که این پهلو شکسته بر تو باشد میهمان امشب [ جمعه 90/2/16 ] [ 12:6 عصر ] [ م حجت ]
حضرت آیة الله مرتضی فیروز آبادی یکی از استوانههای علم در حوزه علمیه نجف اشرف و حوزه علمیه قم بود. نقل کردهاند که ایشان میفرمود: زمانی که در نجف اشرف بودم، یک شب در عالم رؤیا دیدم که در منزل شخصی خود، مجلسی اقامه شده و در آن مجلس حضرت فاطمه(علیهاالسلام ) با چادر نشسته است. افرادی از مؤمنین به صف ایستاده، یکی یکی آمده عرض ادب میکنند و میروند. چون همه رفتند، حضرت چادر را کنار زد، از این عمل خانم متوجه شدم که چون من به آن حضرت محرم هستم، لذا این عمل را انجام داد. چه جمالی! در عالم رؤیا گفتم: صورتش شبیه به صورت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) است. سپس جلوتر رفته و عرض کردم : مادر! آیا این که قریب به هزار و چهارصد سال است خطباء میگویند، شوهرت علی (علیه السلام ) را با سر بی عمامه و دوش بی رداء و ریسمان به گردن به مسجد بردند، صحت دارد؟ حضرت فرمود: استحقروا ابا الحسن بعد رسول الله علی را بعد از رسول خدا تحقیر کردند! من به فارسی میگفتم و حضرت عربی جواب میداد. عرض کردم : مادر! قریب هزار و چهارصد سال است که مورخین نوشتهاند و خطباء گفتهاند که آن نانجیب به بازوی شما تازیانه زد و سیاه شده "و فی عضدها کمثل الدملج " فرمود: بلی. آنگاه دست راست را از آستین بیرون آورد، دیدم هنوز بازوی مادرم سیاه و کبود است. [ جمعه 90/2/16 ] [ 12:3 عصر ] [ م حجت ]
علّامه حسنزادهآملی نقل کرده است: بنده حریم اساتید را بسیاربسیار حفظ میکردم. سعی میکردم در حضور استاد به دیوار تکیه ندهم، چهار زانو بنشینم، حرفی را زیاد تکرار نکنم، چون و چرا نمیکردم که مبادا سبب رنجش استاد شود. یک روز محضر آقای مهدی الهی قمشهای نشسته بودم. خم شدم و کف پای ایشان را بوسیدم. ایشان برگشتند و به من فرمودند: چرا این کار را کردی؟! گفتم: من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم. برای بنده این کار مایة مباهات است، خب چرا این کار را نکنم؟ یکی از شاگردان علّامه طباطبایی دربارة علاقه و احترام فراوان علّامه به استادش، مرحوم قاضی مینویسد: من یک روز به علّامه عطر تعارف کردم. ایشان عطر را گرفته و تأمّلی کردند و گفتند: دو سال است که استاد ما مرحوم قاضی رحلت کردهاند و من از آن وقت تا به حال، عطر نزدهام و تا همین زمان اخیر نیز هر وقت بنده به ایشان عطر میدادم، در آن را میبستند و در جیبشان میگذاشتند و ندیدم که ایشان عطر استعمال کنند؛ با اینکه از رحلت استادشان 36 سال میگذرد!
[ سه شنبه 90/2/13 ] [ 4:41 عصر ] [ م حجت ]
شهید آیة اللّه سیّد حسن مدرّس ، نابغه جهاد و افشاگرى بر ضّد ظلم و ستم و قهرمان شجاعت و شهامت ، در ماه رمضان 1356 هجرى قمرى در تبعیدگاه خود، کاشمر توسّط مزدوران رضاخان مسموم شد و به شهادت رسید، در حالى که حدود هفتاد سال داشت . قبر شریفش در کاشمر (از شهرهاى استان خراسان ) مزار مسلمین است . گفتنى ها و حکایات در رابطه با این مرد بزرگ بسیار است ، از جمله اینکه در پشت صفحه اوّل قرآنى که از او به یادگار مانده و در نزد نوه اش نگهدارى مى شود، به خطّ خود خطاب به دخترش چنین نوشته است . [ دوشنبه 90/2/12 ] [ 6:52 عصر ] [ م حجت ]
معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. [ یکشنبه 90/2/11 ] [ 10:11 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |