نگاه هشتم |
پدر ی نقشه جهان نمارا قطعه قطعه کرد وجلو فرزندش گذاشت وگفت :درستش کن ! کودک گفت :نمی توانم . پدرگفت : پشت این نقشه تصویر آدمی نقش بسته است .آدم را درست کن تا دنیا درست شود !!!!!!! [ سه شنبه 90/5/4 ] [ 10:22 صبح ] [ م حجت ]
درویشی کودکی داشت که از غایت محبّت، شبْ پهلوی خودش خوابانیدی. شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می مالد. گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمی روی؟ گفت: ای پدر! فردا روزِ پنج شنبه است و مرا متعلّما (درس های) یک هفته پیشِ استاد عرضه می باید که از بیم در خواب نمی روم مبادا که درمانم، آن دوریش صاحب حال بود. این سخن بشنید نعره ای زد و بی هوش شد. چون با خود آمد گفت: واویلا، وا حَسْرَتا؛ کودکی که درسِ یک هفته پیش معلّم عرض باید کرد شب در خواب نمی رود پس مرا که اعمالِ هفتاد ساله پیش عرشِ خدا در روز مظالم (قیامت) بر خدایِ عالم الاَسرار عرض باید کرد حال چگونه باشد [ دوشنبه 90/5/3 ] [ 6:42 عصر ] [ م حجت ]
مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است. استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار اب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت: ... خوب است و می توان تحمل کرد. استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.
[ دوشنبه 90/5/3 ] [ 11:56 صبح ] [ م حجت ]
شاگرد: استاد ، چکار کنم که خواب امام زمان رو ببینم !؟؟! استاد: شب یک غذای شور بخور . آب نخور و بخواب . ببین چه خوابی میبینی . شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. شاگرد: استاد دائم خواب آب میدیدم ! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم . کنار لوله آبی در حال خوردن آب هستم ! در ساحل رودخانه ای مشغول.... گفت اینا رو خواب دیدم! استاد گفت :تشنه آب بودی خواب آب دیدی ؛ تشنه امام زمان بشو ....تا خواب امام زمان ببینی
[ یکشنبه 90/5/2 ] [ 10:12 صبح ] [ م حجت ]
دور هم گرد نشسته بودیم.مصطفی بغل دست آیه الله بهجت نشسته بود .دانه دانه بچه هارا معرفی می کرد .از عملیات فتح المبین گزارش می داد «رزمنده های غیور اسلام ،باب فتح الفتوح را گشودند . ما سربازهای امام خمینی ،صدام وصدامیان را نابود می کنیم » حاج آقا سرش پایین بود وگوش می داد .حرف های مصطفی که تمام شد ،دستش را زد پشت مصطفی وگفت : «مصطفی !هرکدوم ما یه صدامیم .یه وقت غرور نگیردمون .» [ پنج شنبه 90/4/30 ] [ 3:55 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |