نگاه هشتم |
منبع: آینه دران آفتاب، دکتر محمدرضا [ چهارشنبه 88/10/30 ] [ 5:41 عصر ] [ م حجت ]
دیگران را برای خود خواستن، رسم جوانمرادن نیست. در آیین فتوت و رادی، معیار و ارزش، از خودگذشتگی و پاکبازی است و به تعبیر اخلاق ناصری «ایثار آن بود که بر نفس آسان باشد از سر مایحتاجی که به خاصّه او تعلق داشته بود برخاستن، و بذل کردن در وجه کسی که استحقاق آن او را ثابت بود». امام صادق در وصف مؤمنان میفرمایند: هم البررةُ بِالاخوان فی حالِ العُسر و الیُسر المؤثرون علی انفسهم فی حال العُسر کذلکَ وصفهم الله فقال "و یؤثرون علی انفسهم" ؛ ایشان نیکی کنندگان به برادران در حال سختی و راحتیاند و برگزینندگان بر خویشتن در حال سختیاند آنچنان که خدای تعالی ایشان را چنین وصف کرده است: و یؤثرون علی انفسهم. ایثار و پاکبازی، ریشه در وارستگی و عظمت روح دارد. آنکه شیفته و وابسته چیزی نیست میتواند ببخشد و آن که روحی عظیم، جانی رها و وجودی آزاد و بندگسسته دارد میتواند ایثار کند. در افقی فراتر، ایثار، داد و ستد انسان با خداست. جان دادن و جانان یافتن، از تن گذشتن و به رضوان الهی رسیدن است. کربلا جز این نیست. قصّهی انسانهایی متعالی که از همه چیز میگذرند و در نهایت پاکبازی، قرب و وصل دوست مییابند. وقتی در آغاز حرکت، پیشاهنگ انقلاب، اباعبدالله، مطرح میکند که تنها آنان همراه شوند که بذل جان کنند و همه درمییابند که امام، قاطع و صادق، انتهای راه را ترسیم میکند، معلوم میشود همراهان، چهرههای مخلص، پاکباز و از جان گذشتهای هستند که از تیغ نمیگریزند و از جان دریغ نمیورزند. همره ما را هوای خانه نیست هر که جست از سوختن پروانه نیست شب عاشورا یا شاید یک، دو شب قبل از عاشورا، امام حسین (ع) یاران خویش را فراخواند و با آنان به گفتوگو نشست. امام زینالعابدین میفرماید: در آن شب من سخت بیمار بودم، خود را نزدیک کردم تا سخنان پدرم را با اصحاب بشنوم، امام فرمود: اِثنی عَلی الله اَحسَنَ الثناءِ و اَحمَدُهُ علی السرّاءِ وَ الضرّاءِ. اللّهُمَّ اِنّی اَحمدَکُ عَلی اَن اکرمتَنَا بالنُّبوّة و علّمتنا القرآن و فهَّمتنا فی الدّین و جَعَلتَ لَنا اَسماعاً و ابصاراً و افئدةً فاجعلنا مِنَ الشاکرین. امّا بَعدُ فانّی لا اَعلَمُ اصحاباً اَوفی و لا اَبَرَّ و لا خیراً مِن اصحابی و لا اهل بیتٍ اَبَرَّ و اَوصَل من اهل بیتی فجزاکُم اللهُ تعالی عنّی خیراً اَلا و اِنّی لا اَظُنُّ یوماً لَنا مِن هؤلاءِ. اَلا و اِنّی قَد اذِنتُ لَکُم، فانطلقوا عنّی جمیعاً فی حلٍ لَیسَ علیکم حَرَج منّی و لا ذِمام. هذا اللیل قد غَشّاکم فاتّخذوهُ جَمَلاً ؛ خدا را به نیکوترین سپاسها ستایش میکنم و او را در نعمت و رنج و بلا سپاس میگزارم. خدایا! تو را سپاس میگویم که به نبوّت کرامتمان بخشیدی، قرآنمان آموختی، در دین، فهم و روشنبینی و بصیرتمان دادی. به پاس این همه داده و بخشیدن گوش و چشم و قلب، ما را از سپاسگزاران قرار بده. باری، من یاران و اصحابی وفادارتر، نیکوکارتر و خوبتر از یارانم نمیشناسم و خاندانی درستکارتر و صمیمیتر از خانوادهام سراغ ندارم. خدای بزرگ همه را از جانب من پاداش نیکو عنایت فرماید. آگاه باشید گمان نمیکنم بیش از همین روز، دشمن مهلت و امانم بدهد. آگاه باشید من به همهی شما اجازه رفتن میدهم. همگی آزادید و میتوانید بروید. من بیعت خویش را از همگان برداشتم. هیچ تنگنایی نیست. شب و تاریکی را شتر راهوار خویش گیرید و جان از این معرکه بیرون برید. از ایینه داران آفتاب- دکتر سنگری [ سه شنبه 88/10/29 ] [ 11:42 صبح ] [ م حجت ]
شجاعت، فضیلت است و هرچه عرصهى عمل سختتر و تنگتر و خطرخیزتر، ارزش شجاعت نیز افزونتر است. آن که در جایگاهى مىایستد که شقاوتپیشهترین و خونخوارترین دشمنان ایستادهاند و مرگ، تشنگى، گرسنگى، غارت و اسارت بازماندگان نهایت قابل تصور صحنه است، ممکن است انگیزههایش رنگ ببازند، در ارادهاش سستى و فتور ایجاد شود و گریزگاه و روزنهاى براى مسالمت و سازش بجوید. در کربلا شجاعت تنها در رویارویى با شمشیرها نیست؛ شجاعت بیان اعتقادات، شجاعتهاى اخلاقی و شجاعت در تصمیمگیرى در کنار رزمندگى چشمگیر و بارز است. رجز خواندن در میدانى که هلهله و خنده، تمسخر و شماتتهاى وقیحانه،آذرخش شمشیرها و نیزهها، شیههى اسبان و بارش یکریز آفتاب، امان و توان از انسان مىگیرد کارى شجاعانه و دلاورانه است. اگر این رجزخوان، کودک یا نوجوان باشد و رجز او پشتوانهاى از تفکر و اندیشه و بصیرت داشته باشد شگفتآورتر و شکوهمندتر است و مگر نوجوان کربلا، عمرو بن جناده، در یازده یا دوازده سالگى چنین رجز نخواند: امیرى حسینٌ و نعم الامیر سُرور فُؤاد البشیر النذیر شجاعت، بروز رفتارى متهورانه و از سر خودسرى و غرور و لجاجت نیست که اگر چنین باشد شجاعت نامیده نمىشود؛ شجاعت از معرفت و بصیرت سرچشمه مىگیرد و به تعبیر ارسطو امورى موجب ترس مىشوند که وحشتناک باشند؛ این امور به طور کلى بدىها هستند. شجاعت هنگامى ظهور مىکند که انسان با خطر مواجه شود یا مرگ زیبایى را استقبال کند. انسان شجاع دستخوش ترس مىگردد؛ ترسى که براى هر انسان، متصور است. نیز انسان شجاع در امورى که وراى قواى بشرى نیست احساس ترس مىکند؛ ولى انسان شجاع به وجه شایسته و مناسب، بدانگونه که عقل حکم مىکند، از حیث غایت و مقصود شرافتمندانه با آن امور مقابله مىکند. زیرا در همین مورد، شجاعت غایت فضیلت است.2 یکى از صحابهى اباعبدالله، عابس بن شبیب شاکرى است؛ پیرمردى با موى سپید که روزگار پیامبر را نیز درک کرده است. روز عاشورا با خویش گفت: فَاِنّ هذا الیوم ینبغى لنا اَن نطلب فیه الاجر بکلّ ما قدرنا علیه فانّهُ لا عمل بعد الیوم و انّما هو الحساب؛ امروز، روزى است که با همهى توان باید براى رسیدن به اجر پروردگار تلاش کرد. چون امروز پایان کار است و پس از آن کار و تلاشى نیست و فقط باید حساب پس داد. این را گفت و به محضر سید و سالار خود، حضرت حسین بن على، شرفیاب شد و اینگونه عرض ارادت و اخلاص نمود: اى حسین، به خدا قسم بر روى زمین، چه در نزدیک و چه در دور، کسى عزیزتر و محبوبتر از تو براى من نمانده است و اگر براى دفاع از تو چیزى عزیزتر از جانم و خون جارى در رگهایم مىداشتم فدایت مىکردم. آنگاه گفت: سلام بر تو اى اباعبدالله، شهادت مىدهم که بر راه هدایت تو و پدرت استوارم. آنگاه با شمشیر به سوى دشمنان شتافت. ربیع بن تمیم مىگوید: وقتى عابس را دیدم که به میدان رو کرده، او را شناختم و با سابقهاى که از او داشتم، مىدانستم که از شجاعترین انسانهاست. از این رو به سپاه عمرسعد گفتم: این مرد شیر شیران است. این پسر شبیب است. مبادا کسى با او هماوردى کند. عابس در میدان مبارز طلبید و فریاد ألا رجل؟(مردى پیدا نمىشود؟) سرداد. ولى کسى جرئت نکرد. عمرسعد فریاد زد حال که چنین است، سنگبارانش کنید! پس از این دستور، سنگ مثل باران از هر طرف به سویش سرازیر شد. عابس وقتى این نامردى و هراس زبونانه را دید کلاه و زره خود را کنار گذاشت و سپس حمله کرد. در سر عاشق هواى دیگر است خاطر مردم به جاى دیگر است نیست جز او در رگ و در پوستم بى خبر از دشمن و از دوستم ربیع مىگوید: به خدا قسم دیدم در آن حال بیش از دویست نفر را پراکنده و تارو مار کرد. ناچار از هر طرف بر او حمله کردند و در نهایت او را به شهادت رساندند. آنگاه دیدم سر عابس در دست عدهاى است و با یکدیگر نزاع کرده، هر کسى مىگوید من عابس را کشتهام. عمرسعد گفت: با یکدیگر نزاع و مخاصمه نکنید، به خدا قسم کشتن عابس کار یک نفر نیست با این کلام به نزاع آنها خاتمه داد. چنین نبردى حماسه است؛ پیرى تشنهکام برهنه مىجنگد و در باران سنگ به صلابت کوهساران مىایستد و در سماع تیغ او روبهکان مىگریزند و دشمن خود اعتراف مىکند که اگر سنگ نبود و هجوم دسته جمعى، هیچکس را یاراى مقابله با او نبود. [ شنبه 88/10/26 ] [ 6:51 عصر ] [ م حجت ]
صبورى و شکیبایى چه روحها که در هجوم حادثهها مىشکنند و چه قدمها که مىلرزند و سست مىشوند و چه ارادهها که متزلزل و فروریخته، صحنه را رها مىکنند و به عافیت و توجیه و گریز پناه مىبرند. قرآن از گروهى مىگوید که با شنیدن خبر جهاد و میدان، چشمهایشان گرد مىشود و به شیوهى بىهوشان و وازدگان و مرگرسیدگان نگاه مىکنند؛ ینظرونَ الیک نظر المغشّى علیه من الموت1 و تَدورُ اعینهُمَ کالّذى یغشى علیه مِنَ المَوت.2 از کتاب آیینه داران آفتاب -دکتر سنگری [ جمعه 88/10/25 ] [ 8:7 عصر ] [ م حجت ]
از زبان پیامبر گفتیم که اصحاب سیدالشهدا را عارفترین مردم به خدا معرفی کرد ند آخرین شهید پیش از نماز ظهر حبیب بن مظاهر اسدی است که امام علاقه وافری به اودارد هنگام شهادتش با چهره ای گرفته فرمود ؟تو فاضلی بودی که شب تا صبح قرآن را ختم میکردی ! که این جمله اینک بر مزار ایشان نقش بسته است معرفت به خدا چنان میکند که حلاوت تلاوت نورانی متابش آدمی را به ختم قرآن از شب تا صبح میکشاند من ومایی که این روزها تکرار یا لیتنی کنت معک سر میدهیم چقدر انس با قرآن داریم ؟؟!! این معرفت چنان است که اینان خودرا در منظر او میبینند که مولایشان هنگام شهادت علی اصغر فرمود چون خدا مرا میبیند تحمل این مصیبت آسان است کاش ما مدعیان یاری او هنگام گناه حضورش را حس میکردیم ! [ چهارشنبه 88/10/23 ] [ 6:8 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |