سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

صبورى و شکیبایى

چه روح‌ها که در هجوم حادثه‌ها مى‌شکنند و چه قدم‌ها که مى‌لرزند و سست مى‌شوند و چه اراده‌ها که متزلزل و فروریخته، صحنه را رها مى‌کنند و به عافیت و توجیه و گریز پناه مى‌برند. قرآن از گروهى مى‌گوید که با شنیدن خبر جهاد و میدان، چشم‌هایشان گرد مى‌شود و به شیوه‌ى بى‌هوشان و وازدگان و مرگ‌رسیدگان نگاه مى‌کنند؛ ینظرونَ الیک نظر المغشّى علیه من الموت1 و تَدورُ اعینهُمَ کالّذى یغشى علیه مِنَ المَوت.2
صبورى میوه‌اى است که از شاخسار ایمان چیده مى‌‌شود. سست‌پایان میدان‌گریز کسانى هستند که یا اسیر و دل‌بسته‌اند و دلواپس از دست دادن داشته‌ها، یا اعتماد به لطف و عنایت پروردگار ندارند. ایمان ژرف، همه‌گاه و همه‌جا شکیب و صبر را در قلب و جان، گرم و روشن نگه مى‌دارد.
کربلا میعادگاه سربازان و سرداران صبور و پایگاه پایدارترین و استوارترین انسان‌هاست. آنان که در نهایت عطش در داغ‌ترین روز در صفیر تیرها و چکاچک شمشیرها، در تحقیر و تهدید و تمسخر و محاصره و شماتت و شقاوت، جز صلابت و صبر و صولت هیچ ندارند.
در صبح عاشورا پس از نماز صبح، اباعبدالله به سخن ایستاد و خطاب به یاران پرشکوه‌ترین خطابه را فرمود: خطابه‌اى که هم‌انگیزه و هم‌نتیجه‌ى صبورى را روشن مى‌سازد: صبراً بنى الکرام فما الموتُ الّا قنطرة تعبُرُبکُم عَنِ البؤُس و الضّرّاءِ الجنان الواسعة و النعم الدّائمه فایّکُمْ یَکرَهُ اَن یَنتقلَ مِن سِجْنٍ الى قَصر و ما هُوَ لاعدائِکم الّا کَمَن یَنتقِلُ مِنْ القَصر الى سِجنٍ وَ عذاب3؛اى بزرگ‌زادگان، صبور و شکیبا باشید که مرگ جز پل و گذرگاهى نیست که از رنج و سختى به بهشت بیکرانه و نعمت‌هاى جاودانه‌تان مى‌رساند. کدام‌یک از شما خوش ندارد که از زندان به قصر انتقال یابد. همین مرگ براى دشمنان شما رفتن از قصر به شکنجه‌گاه است.
ریشه‌هاى این باور، اعتماد و ثقه به خداست و میوه و محصول آن صبورى و پایدارى.
ناباوران سختى و درد را تاب نمى‌آورند و در خطر و آفت مى‌گریزند. سست‌باوران سپاه عمرسعد، در حمله‌ى یاران مى‌گریختند و در هم مى‌ریختند و یاوران اباعبدالله یک‌تنه به قلب دشمن مى‌زدند و حتى پس از زخم‌هاى فراوان مى‌جنگیدند.
مردانى که از ضیافت شبانگاه اشک و دعا و قرآن و سجود برمى‌گردند و همه‌ى هستی خویش را به خدا مى‌سپارند و معامله‌ى جان با او مى‌کنند هرگز پاى شکیبشان لرزان نمى‌شود. صبح عاشورا پس از نماز صبح امام لشکر خویش را آراست. آن‌گاه گوشه‌ى چشمى به سپاه انبوه دشمن، سر به گفت‌وگو با پروردگار برداشت: اللّهم اَنتَ ثقتى فى کُلّ کرب وَ رجائى فى کُلِ شدّةٍ و اَنتَ لى فى کُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بى ثقه و عُدَّةٌ کَم مِن هَمِّ یَضْعُفُ فیهِ الفُؤاد و تَقِلُّ فیه الحیلةُ و یخذلُ فیه الصدیق و یَشمَتُ فیهِ العَدُو اَنزَلْتُهُ بِکَ و شکوتُه الیک رغبةً منّى الیک عَمَّن سِواکَ فکشفَتهُ و فَرَّجتَه فأَنت ولىُّ کُلّ نِعمةٍ وَ مُنتهى کُلِّ رَغبةٍ1؛ خدایا تکیه‌گاه و اعتماد من در هنگامه‌ى سختى و رنج تویى و امید من در رویدادهاى ناگوار و سازوبرگ من در مشکلات تویى تو. چه غم‌هاى هستى سوز و کمرشکن که دل را مى‌گدازند و امیدها را ناامید مى‌سازند، دوستان را دور مى‌گردانند و دشمنان را به طعنه و شماتت مى‌کشانند. در این لحظه‌هاى دشوار تنها و تنها به پیشگاه تو شکوه مى‌آورم و از دیگران امید مى‌گسلم. تویى که مرا در مى‌یابى و ابرهاى غم را مى‌زدایى و به ساحل آرامشم مى‌رسانى. خدایا تو صاحب هر نعمت و نهایت خواسته و آرزوى همگانى.
 در این نیایش شکوهمند، در آن صبح بى‌بدیل، دلیل همه‌ى مقاومت‌ها و صبورى‌ها را مى‌توان یافت؛ اعتماد به خدا و تکیه بر او سختى‌ها را آسان و امواج ساحل‌کوب و صخره‌شکن را تحمل‌پذیر مى‌سازد و عاشورا ایستادن است در نداشتن، و توانستن است در نتوانستن و راه گشودن در بن‌بست.
در زیارت ناحیه، امام موعود اباعبدالله را «محتسب صابر» مى‌خواند و مى‌گوید: السّلامُ على المحتسب الصّابر، السّلام على المظلومِ بلا ناصر2؛ سلام بر آن شکیبایى که دل در شمارش خداى خود سپرده بود و بى‌یاور و ستمدیده بود.
امام در یارانش تجلى کرده بود؛ آنان نیز محتسب صابر بودند و متناسب با درجات و کمالات خویش، صبور صحنه‌هاى هولناک و اراده شکن.
حنظله شبامى، از یاران پرشور و صبور کربلاست. وقتى به میدان قدم گذاشت، دلاورانه جنگید، تیر و نیزه و شمشیر، سر، تن ، گلو، دست‌ها و جاى جاى قامت رشیدش را گلگون کرده بود. پس از نبردى پر شکوه با چهره‌اى ارغوانى و بدنى گلگون به دیدار امام بازگشت و پرسید: یا سیدى و مولاى! افلا نروحُ الى ربنا و نلحق؛ اى سرور و مولاى من آیا با این جان‌فشانى و فداکارى به بارگاه پروردگارمان نمى‌رویم و دیدار حق را در نمى‌یابیم؟
امام فرمود: چرا! چرا! لحظه‌اى دیگر به چیزى خواهى رسید که براى تو از همه‌ى دنیا و آن‌چه در آن است بهتر و سعادت‌آفرین‌تر است. پس بشتاب3.
آن‌گاه با پیکارى حماسى و شکیب در مقابل شمشیرها و نیزه‌ها زمین داغ کربلا را از زلال خون خود سیراب کرد.
احمد بن حسن، فرزند برومند امام مجتبى، پس از شهادت برادرش قاسم، قدم به میدان گذاشت. شانزده ساله بود، نوجوان و رشید و زیبا و خوش‌قامت. پس از جنگى سخت نزد عمویش اباعبدالله، آمد و اندکى آب طلبید. امام پاسخ داد: اندکى صبر کن، جدت رسول خدا سیرابت خواهد کرد.
او در بازگشت به میدان در رجز خویش، خود را به صبورى دعوت کرد و گفت:
اِصْبر قلیلاً فالمُنا بعد العطش  فَاِنّ روحى فى الجهاد تنکمش
لا ارهب الموت اذا الموت وَحَش  و لَم اکُن عند اللقاء ذا رَعَش
اى نفس! لختى تشنگى را تحمل کن که آرزو بعد از تشنگى است؛ زیرا که روح من در جهاد زیاد کوشش مى‌کند. موقعى که مرگ خطرناک گردد، از مرگ واهمه ندارم و در موقع مبارزه و جنگ با دشمنان ترسان و لرزان نیستم1.
آنگاه با صبرى شگفت در مقابل تشنگى  تیغ ایستاد و پس از درو کردن گیاهان هرز کربلا و کشتن شصت تن، خونین تن و خندان به محبوب پیوست.
پس از کربلا نیز[زینب] آیینه‌ى صبورى‌ کربلاست؛ زینب صبرآموز مکتب حسینى است و پیامبر نهضت عاشورا. صبورى او در آن‌ همه واقعه‌ى تلخ و جگرگداز،نمایاننده و بازتاب صبورى کربلاست و کدام حادثه را مى‌شناسیم که این همه ایستادگى و پایدارى در آن بتوان یافت؟

 از کتاب آیینه داران آفتاب -دکتر سنگری


[ جمعه 88/10/25 ] [ 8:7 عصر ] [ م حجت ]
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب