نگاه هشتم |
پسر بچه شروری اطرافیان خود را با سخنان زشتش ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پراز میخ به او داد و گفت : هر بار که کسی را با حرف هایت نارحت کردی، یکی از این میخ هارا به دیوار انبار بکوب. راستی آیا با توبه می توانیم همه گذشته را به آسانی جبرا ن کنیم ؟؟؟!!! [ جمعه 89/8/28 ] [ 3:39 عصر ] [ م حجت ]
آیت الله اراکی فرمود: [ پنج شنبه 89/8/27 ] [ 11:2 صبح ] [ م حجت ]
آقانیامدی تو وعالم غریب شد کار تمام مردم دنیا عجیب شد دم می زنند از تو وعشقت ولی دریغ دست صداقتی که فشردم فریب شد یک عده مضطرب ،نگرانند ومنتظر دست دعا بلند به امن یجیب شد من ماندم ودو چشم به ره مانده در گذر مولانیامدی ودلم بی شکیب شد شیطان فریفت آدم وسیبی به او خوراند رحمی که باغ زندگیم پر زسیب شد خارگناه بس که خلیده به چشم ما دل از نگاه روی گلت بی نصیب شد مردم دلی به پاکی آئینه ها کجاست ؟ انگار دست عاطفه ها نا نجیب شد تنهایی وغریبی ودرد وعشق آقا نیامدی تو وعالم غریب شد [ پنج شنبه 89/8/27 ] [ 10:55 صبح ] [ م حجت ]
[ جمعه 89/8/21 ] [ 12:0 عصر ] [ م حجت ]
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند : فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند !!!
[ چهارشنبه 89/8/19 ] [ 3:28 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |