نگاه هشتم |
باز آ!که دل هنوز به یاد تو دلبراست جان از دریچه نظرم چشم بردر است باز آدگر !که سایه دیوار انتظار سوزنده تر زتابش خورشید محشر است باز آ!که باز مردم چشمم زدرد هجر در موج خیز اشک چو کشتی شناور است باز آکه از فراق تو ای غایب از نظر دامن زخون دیده چو دریای گوهر است ای صبح مهر بخش دل ! از مشرق امید بنمای رخ !که طالعم از شب سیه تر است زد نقش روی تو بر دل چنان که اشک آیینه دار چهره ات ای ماه منظر است ای رفته از برابر یاران مشفقت! رویت به هرچه مینگرم در برابر است مشفق کاشانی [ پنج شنبه 87/5/31 ] [ 12:18 عصر ] [ م حجت ]
هرکجا سلطان بود دورش سپاه وعسکر است پس چرا سلطان خوبان بی سپاه ولشکر است ؟ با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است ! کمی بیندیشیم به خود باز گردیم آیا در جشنهای نیمه شعبان معرفت ما نسبت به امام غایب بیشتر شد ؟آیا کار بدی را که مانع ظهورش بود ترک کردیم ؟آیا قدمی برای ظهورش برداشتیم ؟آیا گرد غمی از چهره اش زدودیم ؟ نکند تنها نصیب ما از این شب قدر شور ونشاطی بدون شعور باشد نکند این عید بزرگ را پلی برای رسیدن به خواسته هایمان کرده باشیم نکند اورا برای خود میخواهیم واورا فراموش کرده ایم نکند یاد او تا سالی دیگر فراموش شود نکند هنوز هم ما از موانع ظهورش باشیم واو بر نادانی ما می گرید و ما غافلانه ......! بیایید دعا کنیم معرفتش را به دست آوریم بیایید عهد کنیم هرروز برای ظهورش گامی برداریم بیایید اگر قدمی برای فرج او برنمی داریم لااقل از موانع ظهورش نباشیم [ دوشنبه 87/5/28 ] [ 7:18 عصر ] [ م حجت ]
عشق یعنی انتظار در فراق تک سواری بی قرار عشق یعنی واهمه بی واهمه خادم المهدی شدن بی خاتمه غروب نیمه شعبان است جشنها به پایان رسید یاد ان امام منتظر به پایان رسید تا سالی دیگر ونیمه شعبانی دیگر ! وباز هم او در تنهایی خویش بر نادانی ما می گرید ! راستی در جشنهایمان ودر شادی میلادش برای ظهورش چه گامی برداشتیم ؟ به شادی خود اندیشیدیم یا به شادی او ؟ ایا با خود عهد بستیم هرروز برای ظهورش گامی برداریم ایا باور کردیم او منتظر است ؟ همه غرق در شادی خویش بی انکه به او فکر کنیم به جشن میلادش پرداختیم ایا اورا از غربت وتنهایی برون اوردیم شب گذشته در حریم نور باران رضوی به غربت ومظلومیتش فکر میکردم به اینکه تنها برای لحظاتی به او فکر کردیم بهانه ای برای شادی یافته بودیم و.... پس از پایان مراسم باز هم عدم رعایت حدود و... آزردن دل امام ودعای فرجی بی حاصل راستی هم که او امامی آواره طرد شده تنها وغریب است اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی [ یکشنبه 87/5/27 ] [ 7:3 عصر ] [ م حجت ]
دستاوردهای اعتکاف روزهای گذشته شاهد صحنه های شور آفرین خلوت نوجوانان وجوانان شهر ودیارمان بودیم چه لذتی داشت که جوان لذتهای حلال دنیا را چند روزی رهاکند وبا خدای خویش خلوت کند از همه چیز وهمه جا بریده وبه او متصل شود وچقدر این صحنه ها را مدیون شهدا وامام شهدا هستیم وخدا کند که قدر بدانیم اما از آفتهای تاسف بار اعتکاف هم بگویم درد است که این خلوت دوست داشتنی به بطالت بگذرد نه تفکری نه خلوتی نه عبادتی ! معدود جوانانی بودند که که همه ساعات روز را به صحبتهای بیهوده ،بازی با موبایل وخوابهای طولانی گذراندند وشب را به خوردن و... یادمان رفت آمده بودیم با هوس مبارزه کنیم ،آمده بودیم حتی از حلال بگذریم تا در برابر حرام مقاوم شویم ،امده بودیم با مقاومت در برابر هوسهای حلال دنیا ضریب مقاومت در برابر حرام را بالا ببریم آمده بودیم از شیاطین به خدا پناه ببریم در حالیکه شیطان را هم با خود اورده بودیم ! نکند سه روز خلوت با او متحولمان نکند ! نکند همان گونه که رفته ایم باز گردیم وهیچ عوض نشویم نکند شیاطین در برابر داروی اعتکاف هم مقاوم شوند ودیگر حتی خلوت با اوهم بیدارمان نکند بیایید سرمایه اعتکاف را تا اعتکاف آینده حفظ کنیم دست حق یارتان [ شنبه 87/4/29 ] [ 7:4 عصر ] [ م حجت ]
روی شیشه نوشته "قیمتها شکسته شد " ما پشت ویترین صف می کشیم تا شاید کلاهی یا پیراهنی را ارزانتر از آنچه می ارزد بفروشندصف میکشیم نوبت میگذاریم از هر کدام دوتا میخریم برای روز مبادایی که اصلا نماید مردی گنجی نهان را حراج کرده است گفته لازم نیست چیزی بدهید اگر هم گفته بود چیزی در خور این معامله نداشتیم که بدهیم حجمی که در ان بشود چیزی ریخت گنجایش گنج ...هیچ کس نمیاید هیچ کس صف نمیبندد مرد فریاد میزند : بی بها پیمانه میکنم اگر ظرفی باشد وظرف نیست وگنجایش گنچ در هیچ کس نیست ما از کنار این حراج ساده میگذریم ومیدویم سمت جایی که جورابی به نصف قیمت بدهند در این ظرفهای کوچک کجا ان گنج جا میشود ؟ گم شده ایم سر گردان در کوچه های زمین نشانی در دست به تمام درهای بسته مینگریم مرد ایستاده کنار کوچه ما گیج وسر گردان از کنارش رد میشویم دستمان را میگیرد یک لحظه چشم در چشم میشویم میگوید :کجا ؟میگوییم :رهامان کن ! پی جایی میگردیم میگوید :من بلد راهم میرسانمتان این کوچه زمین است نشانی شما مال این طرفها نیست ما میگوییم نه گمشده ما همین زمین است از کنارش میرویم وباز گم میشویم میگوید قبل از رفتن سوا لی بپرسید ما میخندیم کی حوصله سوال دارد ما همه چیز را میدانیم !ما انقدر با این خاک بوده ایم که همه فراز وفرودش را میشناسیم ..... یکی مان به مسخره میگوید :تو اگر دانایی موهای سرم را بشمار و... چشمهای مرد به اشک می نشیند مرد نبا عظیم است وما عادت داریم خبرهای بزرگ را تکذیب کنیم ودل ببندیم به خبرهای کوچک به این که امروز چی ارزان شده ؟یا در کدام اداره میز میدهند یا ...ما خبر بزرگ را تکذیب میکنیم علی را نبا عظیم را باور نمی کنیم وعلی مجبور میشود نفرینمان کند "خدایا مرا از اینها بگیر "از این بالاتر نمیشود مردمی که بودن اورا نمیفهمند باید به نبودنش گرفتار شوند وما تاابد در تاریکی بعد از این نفرین دست وپا میزنیم از کتاب خدا خانه دارد-فاطمه شهیدی
[ سه شنبه 87/4/25 ] [ 12:21 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |