نگاه هشتم

غم انگیز ترین روز است عزای اولین مظلوم عالم ،اولین مدافع ولایت است مبدا مظلومیت است همه رنج های شیعه از اینجا آغاز میشود که عده ای به خود جرات دادند به پاره تن رسول رافت ومهربانی تعدی نمایند او که مزد رسالتش را در محبت  اهل بیت قرارداده بود ،او که غضب خدارا در غضب فاطمه اش نامیده بود ...

وبا این جسارت بود که باب ظلم گشوده شد وهمه فرزندانش یکی پس از دیگری .. فقتل من قتل وسبی من سبی واقصی من اقصی

اما مانده ام که امروز فرزند منتظرش ،او که به تعبیر پدرش علی (ع) تنهای غریب طرد شده آواره است امروز بر عزای مادرش بیشتر میگرید یا بر دور بودن ما از فرهنگ فاطمی ؟؟!

امروز فاطمه غم تنهایی فرزندانش را دارد یا غم تنهایی وغربت مهدی (عج) پس از چهارده قرن مظلومیت ؟!

وامروز ما باید بر مظلومیت او برسر وسینه زنیم یا سر به زیر افکنده بر اعمال خویش بگرییم وعرق شرم جاری سازیم که پس از 14 قرن هنوز 313 مرد برای یاری فرزندش نداریم ؟؟؟!!


[ دوشنبه 89/2/27 ] [ 12:31 عصر ] [ م حجت ]

[ یکشنبه 89/2/26 ] [ 10:20 عصر ] [ م حجت ]

حکمت حکایتی ز لب دلربای توست 
جان کلام در سخن جانفزای توست

اشراق اگر به مدرسه نوری فکنده است 
آن نور، نور شعله چشم‌های توست

دست شفا نجات نبخشد به درد و رنج 
داروی درد عشق به دارالشفای توست

حاجت به فهم شرح اشارات شیخ نیست 
تا چشم ما به چشم اشارت‌نمای توست

با عقل سرخ، هستی و مستی به هم نساخت 
خون جای باده قسمت جام بلای توست

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب 
کز هر زبان که می‌شنوم، ماجرای توست

«عادل» بگو چگونه دم از عشق می‌زنی 
آنجا که آفتاب برآید نه جای توست 


[ دوشنبه 89/2/13 ] [ 9:38 عصر ] [ م حجت ]

[ سه شنبه 89/2/7 ] [ 7:12 عصر ] [ م حجت ]

ایستاده بود پشت همین در تکیه داده بود به همین دیوار ودر را روی چشمهای خیس علی باز کرده بود ،روی مردی که جانش وبرادرش را از دست داده بود .

ایستاده بود پشت همین در تکیه داده بود به همین دیوار وشنیده بود همسایه ها بلند ،طوری که بشنود می گویند :علی!اورا ببر جایی دور از شهر ،گریه هایش نمیگذارد شب بخوابیم .

ایستاده بود پشت همین در تکیه داده بود به همین دیوار وبه بلال که ساکت ومحزون آن پشت ایستاده بود گفت :دوباره اذان بگو من دلتنگم

ایستاده بود پشت همین در تکیه داده بود به همین دیوار ودر را روی علی بازکرده بود که می آمد تا برای سالهای طولانی خانه نشین باشد.

ایستاده بود پشت همین در تکیه داده بود به همین دیوار وگفته بود : نمیگذارم ببریدش

ایستاده بوددرست پشت همین در تکیه داده بود درست  به همین دیوار که ........!!


[ سه شنبه 89/2/7 ] [ 11:32 صبح ] [ م حجت ]
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب