سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

حضرت آیة الله مرتضی فیروز آبادی یکی از استوانه‌های علم در حوزه علمیه نجف اشرف و حوزه علمیه قم بود.

نقل کرده‌اند که ایشان می‌فرمود: زمانی که در نجف اشرف بودم، یک شب در عالم رؤیا دیدم که در منزل شخصی خود، مجلسی اقامه شده و در آن مجلس حضرت فاطمه(علیهاالسلام ) با چادر نشسته است. افرادی از مؤمنین به صف ایستاده، یکی یکی آمده عرض ادب می‌کنند و می‌روند. چون همه رفتند، حضرت چادر را کنار زد، از این عمل خانم متوجه شدم که چون من به آن حضرت محرم هستم، لذا این عمل را انجام داد. چه جمالی! در عالم رؤیا گفتم: صورتش شبیه به صورت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) است.

 سپس جلوتر رفته و عرض کردم : مادر! آیا این که قریب به هزار و چهارصد سال است خطباء می‌گویند، شوهرت علی (علیه السلام ) را با سر بی عمامه و دوش بی رداء و ریسمان به گردن به مسجد بردند، صحت دارد؟

حضرت فرمود:

استحقروا ابا الحسن بعد رسول الله

 

علی را بعد از رسول خدا تحقیر کردند!

من به فارسی می‌گفتم و حضرت عربی جواب می‌داد.

عرض کردم : مادر! قریب هزار و چهارصد سال است که مورخین نوشته‌اند و خطباء گفته‌اند که آن نانجیب به بازوی شما تازیانه زد و سیاه شده "و فی عضدها کمثل الدملج " فرمود: بلی. آنگاه دست راست را از آستین بیرون آورد، دیدم هنوز بازوی مادرم سیاه و کبود است.


[ جمعه 90/2/16 ] [ 12:3 عصر ] [ م حجت ]


[ یکشنبه 90/1/28 ] [ 11:58 صبح ] [ م حجت ]

سلام! شهر عزادارِ مرد اقیانوس
دقیقه‏های غم‏انگیز و سرد بی‏فانوس
کجاست مرقد گل‏های پرپرت ای شهر!
بگو چه آمده از غصه بر سرت ای شهر
بهار پشت درت را کجا کنم پیدا
مدینه! زمزمه کن سوگوارهایت را
چه فصل‏ها که تو را بی‏بهار باریدند
چه چشم‏ها که تو را داغدار باریدند
تو را که سهم درختانت از تبر زین است
و تا ابد سر گلدسته‏هات پایین است
مدینه! پنجره‏هایت چقدر غمبارند
چقدر آینه‏هایت گرفته و تارند
کجاست رهگذر کوچه‏های هاشمی‏ات
بگو چه می‏گذرد بر عزیز فاطمی‏ات؟
هوای پنجره‏هایت هنوز بارانی است؟
بهشت گمشده‏ات روبه‏روی دریا نیست؟
شب است و آمده‏ام تا ستاره‏ات باشم
کنار روشنی ماهِ پاره‏ات باشم
به لحظه‏های غریبت چقدر محتاجم
به عطر روشن سیبت چقدر محتاجم
بخوان که بشنوم آواز هفت‏بندت را
ترانه‏های یتیمان دردمندت را
هزار سال از این خواب بر نمی‏خیزم
از این مجاورت ناب بر نمی‏خیزم
سلام! شهر بناهای مرمر و سنگی
سلام شهر سیاه و سفید و یکرنگی
به صحن آینه بندت چقدر نزدیکم
به آستان بلندت چقدر نزدیکم
مدینه! تا گل خورشید چند فرسنگ است؟
برایم از غم زهرا بگو دلم تنگ است 


[ یکشنبه 90/1/28 ] [ 11:40 صبح ] [ م حجت ]


[ شنبه 89/12/28 ] [ 7:20 عصر ] [ م حجت ]

باد نوروز وزیدست به کوه و صحرا

جامه عید بپوشید چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نَبُود راه به دوست

نازم آن مطربِ مجلس که بُوَد قبله نما

صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند

جام می گیر ز مطرب که روی سوی صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند

منِ سرمست ز میخانه کُنم رو به خدا

عید نوروز مبارک به غنی و درویش

یارِدلدار ز بتخانه دری را بگشا

گر مرا ره به در پیر خرابات دهی

به سر و جان به سویش راه نوردم، نه به پا

سالها در صف ارباب عمائیم بودم

تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا


[ شنبه 89/12/28 ] [ 7:11 عصر ] [ م حجت ]
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب