نگاه هشتم |
اگر به دنیا نیامده بودی، هر کسی چیزی کم داشت. پدر، با آن همه فضیلت، دختری نداشت تا زینتش باشد و وقتی با شیرین زبانی کودکانهات، لب به سخن میگشودی، چهره پدر را به وجد میآوردی. مادر، بانوی ارض و سما، همدمی نداشت تا روی زانوانش بنشاند و گیسوانش را شانه کند و سفره دلش را رو به روی نگاه مهربانش بگشاید. برادران، خواهر غمخواری نداشتند که محرم اسرارشان باشد و گرمی دل شان و قوت زانوان شان. دیگر کسی را نداشتند تا دنباله راه روشن خویش را به او بسپارند. کارهایی بود که فقط از دست تو برمیآمد؛ نه هیچ کس دیگر. اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا چیزی کم داشت؛ دنیا، دختری را کم داشت که وقتی در اسارت، دهان میگشاید، کلمات پیروزمندانه پدر از صدایش سرازیر میشود. اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا، خواهری کم داشت که وقتی غم و داغ فرزند بخواهد برادری را از او بگیرد، دستهایش را سایبان صبر کند و ذرات تحمل را بپاشد در هوای بیقراری. اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا، عمهای کم داشت تا آغوش مهربان و خستهاش را به روی غنچههای برادر بگشاید و قوت دلشان باشد. و اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا، سفیری کم داشت تا پیام آفتاب را به هر سایه و خلوت تاریکی برساند. اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا، زینب را کم داشت، زینب را... [ شنبه 91/12/26 ] [ 8:2 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |