نگاه هشتم

از خدا چه میخواهید؟

روز قسمت بود خدا هستی را قسمت میکرد خداوند گفت :چیزی از من بخواهید هرچه باشد خواهم داد سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خداوند بخشنده است وهر کس چیزی طلبید یکی بالی برای پریدن یکی پایی برای دوید ن و یکی جثه ای برزگ وآن یکی چشمانی تیز یکی دریا را انتخاب کرد وان یکی اسمان را و...

در این میان کرمی کوچک جلو امد رو به خدا کرد وگفت :خدایا از تو چیز زیادی از این هستی نمیخواهم  نه چشمانی تیز  نه جثه ای بزرگ نه بالی نه پایی  نه اسمان ونه دریا  تنها کمی از خودت را به من بده وبس!

وخدا کمی نور به او داد نام او شد کرم شب تاب

خدا گفت :ان که  نوری با خود دارد بزرگ میشود حتی اگر به قدر ذره ای باشد تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی ! ورو به دیگران کرد وگفت :کاش میدانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست زیرا که از خدا جز خدا نطلبید

از :سوپر مارکت بهشتی


[ دوشنبه 87/2/30 ] [ 9:45 عصر ] [ م حجت ]
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب