نگاه هشتم |
راهها هم امن نبود و شب نمىشد سفر کردمجبور شد بماند و جایى براى خود دستوپا کند. همینطور که مىگشت به یکى از اهالى شهر گفت: دنبال خانه پاکیزهاى مىگردم که لقمهاى پاک داشته باشد. واقعا، چقدر خوب است آدم همیشه در زندگىاش دنبال خانه پاکیزه و لقمه پاک بگردد. چون وقتى خانه و لقمه پاک باشد، آدم پیغمبر را پیغمبر و قرآن را نور مىبیند گفت: مرد کورى در شهر ما هست که در فلان محله زندگى مىکند و کسى را هم ندارد. پیش او برو! از روى نشانى، کوچهبهکوچه آمد تا خانه را پیدا کرد و در زد. مرد نابینا هم مسرور از اینکه میهمانى برایش آمده او را به داخل خانه برد. نیمههاى شب، مسافر دید مرد نابینا قرآن خطى بزرگى آورد و شروع کرد به خواندن و گریه کردن: «و اذا سمعوا ما انزل إلى الرّسول ترى أعینهم تفیض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ ...». و چون آنچه را که بر پیامبر اسلام نازل شده بشنوند، دیدگانشان را مىبینى که به سبب آنچه از حق شناختهاند لبریز اشک شده ... آرى، حقشناسان اهل گریه هستند و در برابر معشوق نمىتوانند خودشان را نگاه دارند. زیبایى معشوق را که مىبینند از شوق، و آیات عذاب را که مىبینند از ترس گریه مىکنند. حقشناسان دریایى از اشک پاک پشت چشمهاشان موج مىزند. از اینکه دید مرد نابینا دارد از روى قرآن مىخواند و اشک مىریزد خیلى تعجب کرد و سوالات زیادى برایش پیش آمد، ولى منتظر نشست تا کار او تمام شود. مرد نابینا بعد از خواندن قرآن به نماز شب ایستاد و نمازى ملکوتى خواند و از عبادت فارغ نشد. بالاخره، بعد از نماز صبح بود که مرد نابینا بلند شد و سفره صبحانه را انداخت، میهمان که تا آن لحظه صبر کرده بود پرسید: آقا، شما چطور نابینا شدید؟ گفت: نابینایىام مادرزادى است. گفت: پس چطور مىتوانى قرآن را از رو بخوانى؟ گفت: روزى به صاحب قرآن گفتم شما اراده فرمودى که بنده چشم نداشته باشم و چیزى را نبینم، سمعا و طاعتا، هر چه را مىخواهى نبینم نمىبینم، اما مرحمتى بفرمایید حقیر را از دیدن قرآن محروم نکنید. از آنروز، شبها وقتى قرآن را باز مىکنم، بین چشم من و آیات قرآن نورى قوى ایجاد مىشود که به واسطه آن مىتوانم قرآن را از رو بخوانم.
[ سه شنبه 91/2/19 ] [ 4:42 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |