نگاه هشتم |
شب میلاد امام رافت ومهربانی است .اشک وجودم را فرا گرفته ،نمیدانم اشک شوق است یا حسرت .اما نه گویی اشک حشرت است . خودرا غرق درنعمت الهی میبینم .هیچ نعمتی را فراتر از همسایگی با این امام نمی بینم . نمی دانم این لطف بیکران الهی چگونه نصیبم شد واگر این نعمت را نداشتم امروز همچنان که درفراق خواهر نازنینش می سوزم ، می سوختم و... اصلا زندگی بدون امام رئوف برایم معنی ندارد .وخدا کند که فردای قیامت هم توفیق زیارتش را داشته باشیم وگرنه ... اما افسوس که قدراین همجواری را نمی دانم افسوس که لیاقتش را ندارم . افسوس که نه لیاقت دیدن رویش ونه شنیدن صدایش را دارم . وقتی به گناهانم فکر می کنم ،به اینکه درحضور چنین امام مهربانی حریم شکنی می کنم از خودم متنفر میشوم ووقتی او باز با رافت خویش مرا درآغوش مهرش می پذیرد شرمنده می شوم و.... وقتی به قدر نشناسی خود فکر می کنم به اینکه لیاقت ندارم وهمت نمیکنم که روزم را بازیارتش آغاز کنم شرمنده تر ..... امشب که لابد مادرش، تنهافرزندش وآن امام تنها وطرد شده را درحرمش می توان یافت باز باید به آنها متوسل شد وهدایت را خواست وکاش این بار اگر لیاقت هدایت را درمن نمی بینند به چنین عمر حسرت باری خاتمه دهند و... امشب باز هم باید از او خودش را بخواهم ،محبتش،معرفتش،زیارتش،همسایگی وتوفیق خدمتش و.. [ شنبه 90/7/16 ] [ 9:45 صبح ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |