سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

ای کاش وقتی زبان باز میکردم مرا به ذکرتو 
 وا می‌داشتند. ای کاش مهد کودکم، مهد، آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس
 اول دبستان، آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی می‌کرد و نام زیبای تو
 را سر مشق دفترچة تکلیفم قرار می‌داد. آقای من! از کجا آغاز کنم؟ از خود
 بگویم یا از دیگران؟ از نسل‌های گذشته بگویم یا از نسل امروز؟ از دوستان
 شکوه کنم یا از دشمنان؟ از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می‌آزارند؟ از
آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می‌‌کنند؟ از آنها که
چنان برق شمشیرت را به رخ می‌کشند که حتی دوستانت را از ظهورت
 می‌ترسانند؟ می‌خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم برگذشته‌های پر از
 غفلتم، کریمانه چشم می‌پوشی؛ می‌دانم توبه‌ام را قبول می‌کنی و با آغوش
 باز مرا می‌پذیری. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان،
 دورادور مرا زیر نظر داشتی... العفو... العفو.... . 


[ یکشنبه 89/11/24 ] [ 8:24 عصر ] [ م حجت ]
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب