نگاه هشتم |
شجاعت، فضیلت است و هرچه عرصهى عمل سختتر و تنگتر و خطرخیزتر، ارزش شجاعت نیز افزونتر است. آن که در جایگاهى مىایستد که شقاوتپیشهترین و خونخوارترین دشمنان ایستادهاند و مرگ، تشنگى، گرسنگى، غارت و اسارت بازماندگان نهایت قابل تصور صحنه است، ممکن است انگیزههایش رنگ ببازند، در ارادهاش سستى و فتور ایجاد شود و گریزگاه و روزنهاى براى مسالمت و سازش بجوید. در کربلا شجاعت تنها در رویارویى با شمشیرها نیست؛ شجاعت بیان اعتقادات، شجاعتهاى اخلاقی و شجاعت در تصمیمگیرى در کنار رزمندگى چشمگیر و بارز است. رجز خواندن در میدانى که هلهله و خنده، تمسخر و شماتتهاى وقیحانه،آذرخش شمشیرها و نیزهها، شیههى اسبان و بارش یکریز آفتاب، امان و توان از انسان مىگیرد کارى شجاعانه و دلاورانه است. اگر این رجزخوان، کودک یا نوجوان باشد و رجز او پشتوانهاى از تفکر و اندیشه و بصیرت داشته باشد شگفتآورتر و شکوهمندتر است و مگر نوجوان کربلا، عمرو بن جناده، در یازده یا دوازده سالگى چنین رجز نخواند: امیرى حسینٌ و نعم الامیر سُرور فُؤاد البشیر النذیر شجاعت، بروز رفتارى متهورانه و از سر خودسرى و غرور و لجاجت نیست که اگر چنین باشد شجاعت نامیده نمىشود؛ شجاعت از معرفت و بصیرت سرچشمه مىگیرد و به تعبیر ارسطو امورى موجب ترس مىشوند که وحشتناک باشند؛ این امور به طور کلى بدىها هستند. شجاعت هنگامى ظهور مىکند که انسان با خطر مواجه شود یا مرگ زیبایى را استقبال کند. انسان شجاع دستخوش ترس مىگردد؛ ترسى که براى هر انسان، متصور است. نیز انسان شجاع در امورى که وراى قواى بشرى نیست احساس ترس مىکند؛ ولى انسان شجاع به وجه شایسته و مناسب، بدانگونه که عقل حکم مىکند، از حیث غایت و مقصود شرافتمندانه با آن امور مقابله مىکند. زیرا در همین مورد، شجاعت غایت فضیلت است.2 یکى از صحابهى اباعبدالله، عابس بن شبیب شاکرى است؛ پیرمردى با موى سپید که روزگار پیامبر را نیز درک کرده است. روز عاشورا با خویش گفت: فَاِنّ هذا الیوم ینبغى لنا اَن نطلب فیه الاجر بکلّ ما قدرنا علیه فانّهُ لا عمل بعد الیوم و انّما هو الحساب؛ امروز، روزى است که با همهى توان باید براى رسیدن به اجر پروردگار تلاش کرد. چون امروز پایان کار است و پس از آن کار و تلاشى نیست و فقط باید حساب پس داد. این را گفت و به محضر سید و سالار خود، حضرت حسین بن على، شرفیاب شد و اینگونه عرض ارادت و اخلاص نمود: اى حسین، به خدا قسم بر روى زمین، چه در نزدیک و چه در دور، کسى عزیزتر و محبوبتر از تو براى من نمانده است و اگر براى دفاع از تو چیزى عزیزتر از جانم و خون جارى در رگهایم مىداشتم فدایت مىکردم. آنگاه گفت: سلام بر تو اى اباعبدالله، شهادت مىدهم که بر راه هدایت تو و پدرت استوارم. آنگاه با شمشیر به سوى دشمنان شتافت. ربیع بن تمیم مىگوید: وقتى عابس را دیدم که به میدان رو کرده، او را شناختم و با سابقهاى که از او داشتم، مىدانستم که از شجاعترین انسانهاست. از این رو به سپاه عمرسعد گفتم: این مرد شیر شیران است. این پسر شبیب است. مبادا کسى با او هماوردى کند. عابس در میدان مبارز طلبید و فریاد ألا رجل؟(مردى پیدا نمىشود؟) سرداد. ولى کسى جرئت نکرد. عمرسعد فریاد زد حال که چنین است، سنگبارانش کنید! پس از این دستور، سنگ مثل باران از هر طرف به سویش سرازیر شد. عابس وقتى این نامردى و هراس زبونانه را دید کلاه و زره خود را کنار گذاشت و سپس حمله کرد. در سر عاشق هواى دیگر است خاطر مردم به جاى دیگر است نیست جز او در رگ و در پوستم بى خبر از دشمن و از دوستم ربیع مىگوید: به خدا قسم دیدم در آن حال بیش از دویست نفر را پراکنده و تارو مار کرد. ناچار از هر طرف بر او حمله کردند و در نهایت او را به شهادت رساندند. آنگاه دیدم سر عابس در دست عدهاى است و با یکدیگر نزاع کرده، هر کسى مىگوید من عابس را کشتهام. عمرسعد گفت: با یکدیگر نزاع و مخاصمه نکنید، به خدا قسم کشتن عابس کار یک نفر نیست با این کلام به نزاع آنها خاتمه داد. چنین نبردى حماسه است؛ پیرى تشنهکام برهنه مىجنگد و در باران سنگ به صلابت کوهساران مىایستد و در سماع تیغ او روبهکان مىگریزند و دشمن خود اعتراف مىکند که اگر سنگ نبود و هجوم دسته جمعى، هیچکس را یاراى مقابله با او نبود. [ شنبه 88/10/26 ] [ 6:51 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |