نگاه هشتم

روی شیشه نوشته "قیمتها شکسته شد " ما پشت ویترین صف می کشیم تا شاید کلاهی یا پیراهنی را ارزانتر از آنچه می ارزد بفروشندصف میکشیم نوبت میگذاریم از هر کدام دوتا میخریم برای روز مبادایی که اصلا نماید

مردی گنجی نهان را حراج کرده است گفته لازم نیست چیزی بدهید اگر هم گفته بود چیزی در خور این معامله نداشتیم که بدهیم

حجمی که در ان بشود چیزی ریخت گنجایش گنج ...هیچ کس نمیاید  هیچ کس صف نمیبندد مرد فریاد میزند :

بی بها پیمانه میکنم اگر ظرفی باشد وظرف نیست وگنجایش گنچ در هیچ کس نیست

ما از کنار این حراج ساده میگذریم ومیدویم سمت جایی که جورابی به نصف قیمت بدهند در این ظرفهای کوچک کجا ان گنج جا میشود ؟

گم شده ایم سر گردان در کوچه های زمین نشانی در دست به تمام درهای بسته مینگریم مرد ایستاده کنار کوچه ما گیج وسر گردان از کنارش رد میشویم دستمان را میگیرد یک لحظه چشم در چشم میشویم میگوید :کجا ؟میگوییم :رهامان کن ! پی جایی میگردیم  میگوید :من بلد راهم میرسانمتان  این کوچه زمین است نشانی شما مال این طرفها نیست

ما میگوییم نه گمشده ما همین زمین است از کنارش میرویم وباز گم میشویم

میگوید قبل از رفتن سوا لی بپرسید ما میخندیم کی حوصله سوال دارد ما همه چیز را میدانیم !ما انقدر  با این خاک بوده ایم که همه فراز وفرودش را میشناسیم .....

یکی مان به مسخره میگوید :تو اگر دانایی موهای سرم را بشمار و... چشمهای مرد به اشک می نشیند

مرد نبا عظیم است وما عادت داریم خبرهای بزرگ را تکذیب کنیم ودل ببندیم به خبرهای کوچک به این که امروز چی ارزان شده ؟یا در کدام اداره میز میدهند یا ...ما خبر بزرگ را تکذیب میکنیم علی را نبا عظیم را باور نمی کنیم وعلی  مجبور میشود نفرینمان کند  "خدایا مرا از اینها بگیر "از این بالاتر نمیشود مردمی که بودن اورا نمیفهمند باید به نبودنش گرفتار شوند

وما تاابد در تاریکی بعد از این نفرین دست وپا میزنیم                                     

 از کتاب خدا خانه دارد-فاطمه شهیدی

میلاد پر سرورش مبارک


[ سه شنبه 87/4/25 ] [ 12:21 عصر ] [ م حجت ]
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب