نگاه هشتم |
میگویند علامه در ایام جوانی که در تبریز بوده یکبار خانم جوان بیوه ای را صیغه می کند و به خانه ی خود می برد . کرسی را گرم میکند و برای آن خانم غذا می آورد و میگوید : وقتی غذا خوردی ، زیر همین کرسی استراحت کن . بعد خود به اتاق دیگری می رود و مشغول مطالعه می شود . آن خانم تا پاسی از شب منتظر می ماند ولی از سیدمحمدحسین خبری نمی شود تا اینکه خوابش می برد . صبح سیّد او را برای نماز صبح بیدار می کند و برایش صبحانه می آورد . وقتی آن خانم صبحانه را صرف می کند ، سیّد مهریه اش را به او می دهد و می گوید : خیلی ممنون و به سلامت ! زن با تعجب می پرسد : پس چرا مرا صیغه کردی و او جواب می دهد : چون به حدی رسیده بودم که می دیدم قدرت نگهداری نفس خود از ارتکاب حرام را دارم . می خواستم نفسم را امتحان کنم ببینم آیا میتواند از لذت حلال هم صرف نظر کند یا نه ؟ الحمدلله دیشب فهمیدم عنان نفس خود را کاملا در کنترل دارم و از این بابت خیلی خوشحالم . . . [ پنج شنبه 92/11/10 ] [ 9:41 صبح ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |