نگاه هشتم |
سالها باید انسان تلاش کند تا خدا را پیدا کند و پس از آن تا آخر عمر سعی کند با او باشد. عالیترین ثمرهی زندگی این است که انسان بتواند خدا را پیدا کند و برای همیشه با خدا باشد. بعضىها تصور مىکنند که سیمان درست کردن و آن را به دیوار کشیدن کار است اما «لا إله إلاّ اللّه»گفتن کار نیست! آیا قلب انسان با گفتن «لا إله إلاّ اللّه» بیشتر صعود مىکند یا با نگاهکردن به ظاهر تجملی خانه؟ لذّتبردن از آن ظاهرِ تجملی در واقع سیرابکردن بُعد خیالى انسان است در حالیکه آن خیالات پس از مدتى مىروند، چون جنس خیال، رفتن است. اما کسى که «لا إله إلاّ اللّه» مىگوید در واقع قلبش را با نظر به توحید، سیراب کرده است، زیرا جنس قلب، ماندن است. افسوس که انسانِ عمل زده از آنچه که باید باز نماند، باز مىماند و آدمیّت خود را فراموش مىکند و باز هم به دنبال یافتن کارهاى بیهوده است. یکى از داستانهاى زیباى خارجى دربارهی خرسى است که تلاش مىکند تا مثل انسانها باشد و مثل آنها زندگی کند. او زحمت بسیار مىکشد تا کار آدمها را تقلید کند. صبح که مىشد ریشهاى خودش را با زحمت زیاد مىزد، مانند آدمها لباس مىپوشید، کراوات مىزد و به اداره میرفت. به سختى تلاش مىکرد تا یاد بگیرد که روى دو پا راه برود و... امّا بعد از مدتى درمىیابد که این کارها، کارهاى یک خرس نیست بلکه کارهاى یک آدم است و او تصمیم میگیرد به خرسبودن خودش برگردد. زمستان که فرا رسید لباسهایش را درآورد و به کوهستان رفت و نزدیک یک غار نشست، هرچه فکر کرد چگونه باید مانند یک خرس عمل کند! چیزى به نظرش نرسید، چون خرس بودن خودش را گم کرده بود و غفلت کرده بود خرسها در زمستان به خواب مىروند. آنقدر بیرون غار ماند تا در زیر برف مدفون شد و مُرد. این داستان نکتهی بسیار خوبى دارد که چگونه گاهی فراموش میکنیم خودمان باشیم، آری همهی ما مىخواهیم خودمان باشیم و به خودمان نزدیک شویم. اگر یک مرغابى، پلنگ شود، بدون آن که پلنگ شود از مرغابى بودن خود باز مانده است، همانطور که اگر یک مرد بخواهد زن شود، بدون آن که زن شود، از مرد بودن خود باز میماند و برعکس. این داستان به ما تذکر مىدهد که اگر از آدمیت خودمان درآییم آنچه را که باید انجام دهیم از دست خواهیم داد و خودمان را به دست خودمان به بیهویتی میکشانیم. چون متوجه حقیقت خود نشدهایم، آیا آدم یعنى بدن؟ یا خانه؟ یا شغل؟ یا مدرک؟ مگر نه اینکه همهی اینها فرع وجود انسان است؟ پس چرا این فرعیات را خودمان تصور میکنیم؟ آیا تأثّرانگیز نخواهد بود که ما این چیزها را با حقیقت وجودمان یکى گرفتهایم و به جاى پرداختن به خود اصلىمان به خیالات واهى دل بستهایم؟ قرآن میفرماید: پروردگار شما آن است که «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأرضِ جمیعاً» (سورهی بقره، آیهی 29) همهی آنچه را در زمین است برای شما خلق کرد. با توجه به این آیه ما باید برای دنیا باشیم یا دنیا برای ما؟ حضرت مولی الموحدین(ع) به فرزندشان توصیه مىکنند: آنچه را نمیدانی اظهار نکن تا خود را جای کسی جا بزنی که آن کس تو نیستی و از طریق اظهار نظرهای نابجا غیرِ خود واقعیات را به میدان بیاوری. چون اگر ما در کاری فرو رفتیم که مربوط به ما نیست، از کارى که بر عهدهی ماست باز خواهیم ماند و سعی میکنیم شخصیتی را نمایان سازیم که شخصیت حقیقی ما نیست، تحمل شخصیت کاذب، مثل روی دستگرفتن سنگ بزرگی است که همواره باید تلاش کنیم سقوط نکند و این یک نحوه جانکندن است و نه زندگیکردن. از استاد طاهر زاده [ شنبه 92/7/27 ] [ 6:42 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |