نگاه هشتم |
در همه تاریخ آدم های مثل ما زیر آبی رفتند آن پشت وپستوها قایم شدند جوری که درست معلوم نشود اهل کدام هستند تا هم از این ور بخورند هم از آن ور بعد یکدفعه یک بیابان بی آب وعلف پیدا شد که معادلات همه را ریخت به هم جای قایم شدن نداشت حالا انگار کن مثل زهیر هی راهت را کج کنی از بیراهه ها بروی تا به کاروان اما برخورد نکنی بالاخره چی ؟ بالاخره میفرستند دنبالت : بدتر از همه آن شب که چراغها را خاموش میکنند ودردل تاریکی میگویند این شب واین بیابان تصمیمت را بگیر عاشورا اگر این تصمیمت را بگیر را نداشت خیلی خوب بود هرچقدر میخواستند گریه میکردیم وبه سر وسینه می زدیم ولی موضوع اینست که از همان صبح عاشورا که خورشید در می آید همه ذرات دور وبر آدم داد میزنند :"تصمیمت را بگیر " حالا انگار ما لباس سبز وهمه چی را سبز برداشتیم وایستادیم این طرف چی صدایمان میکنند ؟ شبیه حسین ؟ اصل گرفتاری ،اصل دروغ همین جاست کجای جان ما شبیه حسین است ؟وقتی رنگ روح ما قرمز است گیریم لباس سبز پوشیدیم نور افکن ها مارا لو خواهند داد !! در همه تاریخ آدم های مثل ما زیر آبی رفتند آن پشت وپستوها قایم شدند جوری که درست معلوم نشود اهل کدام هستند تا هم از این ور بخورند هم از آن ور بعد یکدفعه یک بیابان بی آب وعلف پیدا شد که معادلات همه را ریخت به هم جای قایم شدن نداشت حالا انگار کن مثل زهیر هی راهت را کج کنی از بیراهه ها بروی تا به کاروان اما برخورد نکنی بالاخره چی ؟ بالاخره میفرستند دنبالت : "زهیر تصمیمت را بگیر " بدتر از همه آن شب که چراغها را خاموش میکنند ودردل تاریکی میگویند این شب واین بیابان تصمیمت را بگیر عاشورا اگر این تصمیمت را بگیر را نداشت خیلی خوب بود هرچقدر میخواستند گریه میکردیم وبه سر وسینه می زدیم ولی موضوع اینست که از همان صبح عاشورا که خورشید در می آید همه ذرات دور وبر آدم داد میزنند :"تصمیمت را بگیر " حالا انگار ما لباس سبز وهمه چی را سبز برداشتیم وایستادیم این طرف چی صدایمان میکنند ؟ شبیه حسین ؟ اصل گرفتاری ،اصل دروغ همین جاست کجای جان ما شبیه حسین است ؟وقتی رنگ روح ما قرمز است گیریم لباس سبز پوشیدیم نور افکن ها مارا لو خواهند داد !!
[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 3:33 عصر ] [ م حجت ]
امشب آخرین شب عمر من است از فردا این حیاط کوچک به اندازه یک اسب خلوت تر خواهد شد ومن نیز این بار سنگین تن را برزمین خواهم گذاشت از فردا شماتتهای مردم نیز به پایان میرسد دیگر کسی نمیتواند بگوید همسر حسین مادر علی اکبر دچار جنون شده ساعتها نفس در نفس مقا بل اسب فرزندش مینشیند وهردو با هم اشک میریزندفکر نکن من این طعنه ها را نمی فهمم من اگر چه اسبم ولی با برترین خلایق امکان محشور بوده ام ازآن حکایت عظیم هنوز گفتنی بسیار است اما من دیگر تاب زنده ماندن ندارم اگر فقط انچه را من در راه بازگشت دیدم تو میدیدی بشریت را به نفرین خود میسوزاندی چرا که حیوان ترین حیوانها هم با یک مشت زن وبچه بی پناه که داغ دیده اند مصیبت کشیده اند شهید داده اند سیلی خورده اند یتیم شده اند وبه اسارت در امده اند چنین جفایی روا نمیدارد روزهای سختی پیش روی توست لیلا !این چند شبانه روز همه یک تمرین بود برای شنیدن اصل ماجرا مصیبت محبوبت حسین ! واین کار من نیست لیلا من بار سفر بسته ام واین چند روز را هم در فراق سوارم بی عمر زیسته ام خبرحسین را باید از سجاد پرسید خودم دیدم که او علی رغم بیماری یال خیمه را کنار زده بود واز پشت پرده لرزان اشک به تماشای عاشورا نشسته بود !!
از کتاب پدر عشق پسر –سید مهدی شجاعی [ شنبه 90/10/3 ] [ 2:42 عصر ] [ م حجت ]
اگر تاریخ دربارة امیرالمؤمنین (ع) می گوید که چگونه از ابن ملجم مواظبت کرد و هنگامی که ظرف شیری را برای حضرت می آوردند نیمی را می خورد و نیم دیگر را برای او می فرستاد، و دربارة او وصیّت و سفارش فراوان نمود، دربارة امام سجّاد نیز منقول است که: فرماندار مدینه که دل امام سجاد را خون کرده بود، از طرف عبدالملک مروان معزول شد و امر شد که او را به درختی ببندند و مردم بیایند و به او توهین کنند. امام سجاد (ع) اصحاب خود را خواست و سفارش فرمود که مبادا به او توهین شود! امام سجاد نزد او رفت و او را دلداری داد و نزد عبدالملک مروان وساطت او را کرد که از این خواری نجات یابد. آن فرماندار معزول می گفت از علی بن الحسین و یارانش ترس دارم زیرا به آنها ظلم بسیار کردم. راستی رفتار ما با دوستان خطاکار چگونه است ؟؟؟!!!!!!!!!!!!
[ سه شنبه 90/9/29 ] [ 6:1 عصر ] [ م حجت ]
مرحوم آیت الله میرزا احمد مجتهدی تهرانی که خدا ایشان را غریق رحمت واسعه ی خویش نماید ؛ به بیان یک روایتی پرداختند .ایشان فرمودند :روزی فردی آمد خدمت امام معصوم و به ایشان عرض کرد : به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد . بعد نوشت : این روایت را مهرماه سال گذشته نوشته بودم . امروز با مرور آرشیو یکبار دیگر به آن برخوردم و به اندازه ی کافی لذت بردم . بهمین خاطر دوباره آنرا اینجا نوشتم [ یکشنبه 90/9/27 ] [ 6:49 عصر ] [ م حجت ]
بیش از بیست روز از آغاز محرم می گذرد .بیست روز است با لباس سیاهمان درعزای فرزند پیامبر سهیم شده ایم .بیست روزاست زمزمه زیارت عاشورا ویاد آوری مصایب حسین را داریم .بیست روز است از خدا می خواهیم زندگی ومرگمان را حسینی کند .کمی به خود برگردیم وببینیم چقدر حسینی شده ایم .چقدر از یزیدی شدن فاصله گرفته ایم ؟وتا کجا با حسین همراه شده ایم ؟ اگر تکرار مصایب او. وارتباط با او و...سودی نداشته باشد ومارا حسینی نکرده باشد وای برما ....! وای بردلی که با اشک حسین هم شفا نیابد ... [ شنبه 90/9/26 ] [ 3:48 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |