نگاه هشتم |
زخمهای حسین هنوز تازه است ! باز هم دیروز در میان صفوف عاشوراییان وعزاداران حسینی رفتارهایی دیدم که شک کردم حسینی هستیم یایزیدی؟ وباز هم به این نتیجه دردناک رسیدم که زخمهای حسین هنوز تازه است حسین هنوز مظلوم است وهنوز اسبهای جهل ونادانی بر بدن مطهرش تاخته میشود ! وقتی جنایات غزه را میبینیم وغیرت حسینیان که به جوش نمی اید ایا حسینی هستیم ؟ وقتی غیرت حسین را میشنویم که دشمن پس از ان همه حمله میخواهد از رفتنش مطمئن شود ،میگویند به خیمه هایش حمله کنید اگر واکنش نشان نداد یعنی .... راستی در مردان حسینی ما این غیرت هست ؟ ؟! وقتی دختر مظلومه حسین در میان همه مصیبتها ومظلومیتها به جای اشاره به کتکها وگرسنگیها وتشنگیها وتنهاییها به کشیدن چادر از سرشان بسنده کرده وبه پدر مظلومش شکایت میکند آیا وجود زنها ودختران بد حجاب یا لااقل کم حجاب در میان کاروان عاشوراییان جایگاهی دارد ؟ راستی همه اینها که به عشق حسین به وبا رخت عزا به خیابان امده اند حسینی اند یا یزیدی؟ ایا سوگواریشان دل مولا را شاد کرد ؟ یا زخمی بر روحش بود ؟ نکند اسبهای جهالت را بر بدن پاره پاره اش تاختیم یادمان باشد جهالت بود که کوفیان را بر علیه فرزند فاطمه شوراند !؟! لختی اندیشه کنیم [ پنج شنبه 87/10/19 ] [ 4:9 عصر ] [ م حجت ]
غروب حزن انگیز عاشوراست آغاز مصیبتهای اسرای کربلا، از این لحظه مفهوم السلام علی الاروح المختلسات ،السلام علی الاجساد العاریات معلوم میشود اینجاست که رئوس المشالات ونسوه البارزات معنا می یابد معلوم نیست امشب مولای مظلوم وغریبمان که خودش حالش را در زیارت ناحیه چنین توصیف میکند چگونه است ... کسی که در غم عزای تو مصیبت زده واندوهگین وسرگشته وبیچاره گشته است هنوز نمیدانم مولای تنها وغریبمان امشب بر تنهایی ناشی از جهل وگناه ما میگرید یا بر فجایع غزه وسکوت برخی مسلمانان یا .... امروز مجالیست که به وظیفه خویش بیندیشیم کمی در خود اندیشه کنیم ما حسینی هستیم یا یزیدی؟ آیا عزاداری ولباس سیاه وچشم اشکبارمان دل مولا را شاد کرد وگرد غم از چهره اش زدود یا .... ؟! [ چهارشنبه 87/10/18 ] [ 6:49 عصر ] [ م حجت ]
بعد سوار عرب گفت : سیدالشهدا (ع) هر چه از مال ومنال واهل وعیال و سر وپیکر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خدا به زایرین وگریه کنندگانش ان همه اجر وثواب میدهد جای تعجب نیست وچون شخص عرب این مطالب را گفت از نظر سید بحر العلوم ناپدید شد ! [ سه شنبه 87/10/17 ] [ 5:57 عصر ] [ م حجت ]
فردای ان روز سلطان حرکت کرد وهر طور بود خود را به درباریان رساند از انان پرسید اگر بخواهم پاداش مهمان نوازی پیرزن را بدهم چه کنم ؟ یکی پیشنهاد 100 گوسفند را داد ودیگری 100 گوسفند و100 اشرفی را مطرح کرد و... سلطان گفت :هر چه بدهم کم است زیرا اگر تاج وتختم را بدهم مقابله به مثل کرده ام چون او هرچه داشت به من داد [ سه شنبه 87/10/17 ] [ 5:55 عصر ] [ م حجت ]
سلطانی به همراه درباریان خود به شکار میرود در شکارگاه از همراهیانش دور می افتد وبه سختی گرفتار میشود خیمه ای را دید وبه ان نزدیک شد پیرزنی با پسرش زندگی میکرد در گوشه ای از خیمه بزی شیر ده داشتند واز راه مصرف ان زندگی میگذراندند وقتی سلطان وارد شد بز را سر بریده وکباب کرده از او پذیرائی کردند باز هم ادامه دارد [ سه شنبه 87/10/17 ] [ 5:54 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |