نگاه هشتم |
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند آوازی شنید که ای ابوالحسن ! خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو میدانم و از "بخشایش" تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجدهات نکند؟
[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:53 عصر ] [ م حجت ]
صعود پس از واقعه هفتم تیر که نزدیکان ایشان نمى خواستند شهادت سید مظلوم ، آیت الله بهشتى را به علت کسالت علامه به ایشان خبر دهند در همین حول یکى از اطرافیان حضرت استاد به اتاقى که ایشان در آنجا بود میرود و علامه به او چنین مى فرماید: (( چه به من بگویید و چه نگویید من آقاى بهشتى را مى بینم که در حال صعود و پرواز است )) .
خضوع براى خدا روزى علامه طلاطبایى (ره) در راهى مى رفتند که کودک دوچرخه سوارى با سرعت به ایشان زد و ایشان و آن پسر هر دو به زمین خوردند ایشان با کمال حلم و بردبارى و تواضع بلند شدند و نزد آن کودک آمده و ضمن تکان دادن لباسهاى او فرمودند: پایت چیزى نشده ؟ هر چه آید به سر ما همه از دورى توست بانگ رسوایى من نیز از مستورى توست [ چهارشنبه 90/7/6 ] [ 3:59 عصر ] [ م حجت ]
همه دوست دارند بدانند راز بزرگی بزرگان چیست ؟ همه یم خواهند آدم شوند وره آن را نمی دانند .خوبست به کتاب زندگی بزرگان سری بزنیم وازآنها یاد بگیریم چگونه زیستن انسانی را ! یکی از بزرگان مقدس اردبیلی است که توفیق تشرف خدمت امام عصر را داشته است به خاطره ای از زندگی ایشان توجه کنید و.....! شبى مقدس اردبیلى (علیه الرحمه) براى نماز شب بیدار شد و دید به غسل نیاز دارد لذا بر سر چاه رفت تا براى غسل ، آب بکشد وقتى سطل را بالا کشید دید درون سطل پر از طلا و جواهر است آنها را در چاه ریخت و گفت : خدایا، مقدس از تو آب مى خواهد تا به نماز شب برسد، نه طلا. راستی اگر ما بودیم کدام را بر می گزیدیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من به تو رو کرده ام ، بر آستانت سر نهادم دوست دارم بندگى را با همه شرمندگیها [ چهارشنبه 90/6/30 ] [ 10:16 صبح ] [ م حجت ]
«من دیده ام که بچه توی خواب هم شیر می خورد!... بچه خوابیده؛ چقدر هم هوشیار است!
مادر به خیالش بچه خواب است؛ تا می خواهد او را زمین بگذارد یک مرتبه میک میک میک!!! یعنی مادر؛ من بیدارم! مادر هم نمی تواند او را زمین بگذارد! دوباره بغلش می گیرد و شیر می دهد! ما هم خیلی به بچه ها می مانیم و خدا هم چقدر بنده هایش را دوست دارد! شیر می خوری!! می خوری و کیف می کنی! و تا می خواهد تو را زمین بگذارد؛ باز گریه ات در می آید! وقتی (دوباره) شیرمان داد؛ (دوباره ما) چرتمان می گیرد! و خوابمان می برد. آن هم چه خوابی که بعضی می گویند خواب غفلت است ! اما برای دوستان اهل بیت؛ خواب غفلت نیست! خواب است و خوب خوابی است!(یعنی مثل آن بچه هوشیاری دارد!)» وقت خواب؛ که همه خوابیم! ان شاء الله در وقت بیداری؛ رخوت روزمرگی بر ما غلبه نکند تا به خواب غفلت برویم! اگر دیدید ناملایماتی در زندگی هست؛ بدانیم خداست! کمی شیرش را دریغ کرده(!!!) تا هوشیاریمان را بدست بیاوریم و بقول مرحوم دولابی دوباره میک میک میک!!!
[ سه شنبه 90/6/29 ] [ 10:53 صبح ] [ م حجت ]
من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد. [ دوشنبه 90/6/28 ] [ 4:12 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |