سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

گم شده ایم .سرگردان در کوچه های زمین .نشانی در دست مبهوت به تمام درهای بسته نگاه میکنیم .هیچ کدامشان شبیه دری نیستند که ما گم کرده ایم شبیه جایی نیستند که روزی از آن راه افتاده ایم وحالا دلمان می خواهد به آن برگردیم .مرد ایستاده کنار دیوار کوچه .ماگیج وسردرگم ازکنارش رد میشویم دستمان را می گیرد .یک لحظه چشم در چشم می شویم می گوید کجا؟

می گوئیم :رهامان کن پی جایی می گردیم

می گوید :من بلد راهم پی من بیایید می رسانمتان

می گوئیم :نه  خودمان میگردیم ،خودمان می یابیم

می گوید:این کوچه زمین است نشانی شما اصلا مال این طرف ها نیست  من به راهها ی آسمان داناترم تا راههای زمین

می گوئیم :نه گمشده ما همین جا لابلای آدم های زمین است ازکنارش می گذریم وباز گم میشویم بیشتر از قبل.میگوید قبل از آن مرا ازدست دهید سوال بپرسید ما می خندیم سوال؟

کی حوصله دارد چیزی بپرسد ما همه چیز می دانیم ما این قدر با این خاک پست هم عیار شده ایم که همه فراز وفرودهایش را می دانیم !مردمی پرسد مگر همه جهان همین است ؟

میگوئیم :برای ما بله !وتا بخواهد چیزی بگوید می خندیم یکی مان به مسخره می پرسد :تو اگر دانائی موهای سرم را بشمار !

وچشم های مرد به اشک می نشیند

مرد خبر بزرگ است وماعادت داریم خبرهای بزرگ را تکذیب کنیم ودل ببندیم به خبرها ی کوچک به این که امروز چی ارزان شده ؟یا در کدام اداره میز می دهند یا ....

ماخبربزرگ را تکذیب می کنیم علی را "نبا عظیم را باور نمی کنیم وعلی مجبور میشود نفرینمان کند چه نفرینی !

خدایامرا از اینها بگیر

ازاین بالاتر نمیشد گفت مردمی که بودن اورا نمی فهمند باید به نبودنش گرفتار آیند می گوید :

خدایا من از اینها خسته ام اینها را ازمن مرا از اینها بگیر

وماتاابد در تاریکی بعد از این نفرین دست وپا میزنیم 


[ شنبه 91/12/19 ] [ 3:30 عصر ] [ م حجت ]
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب