سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

چه دوست عجیبی !

بعضی وقتها یک جوری با مردم راه می امد که مردم سر به سرش میگذاشتند قر آن میگوید مردمش میگفتند زود باوراست حتی تعبیرشان یک ذره از این هم تندتر بود فکر میکردند مثلا خودشان زرنگ ترند "ویقولون هو اذن قل اذن خیر لکم" این اذن یک معنی یک جوری میدهد

از آن طرف نامه میفرستد برای خسرو پرویزوقیصر که بیایید تسلیم من شوید وآب هم تو دلش تکان نمیخورد

از این طرف مردم میامدند خانه او ناهار می ماندند بعد از ناهار هم مینشستند برای خودشان گپ میزدند اصلا هم حواسشان نبود که این پیغمبر است واز حرف بیخودی ما اذیت میشود آن وقت نمی گفت به اینها "برید خانه تان"جوری شد که خدا دخالت کرد وآیه نازل شد "مردم این پیامبر من دارد اذیت میشود خودش حیا میکند بگوید من به شما میگویم

ان ذلکم کان یوذی النبی فیستحیی منکم والله لا  یستحیی من الحق "

یک دوست عجیب غریب از آنها که توی دوستی حساب  کتاب هم نمیکند دیده یکی محتاچ است تنها ردایش را بخشیده حالا نشسته توی خانه ونمیتواند آن طور به مسجد بیاید

خداست که دوباره عتابش میکند " ولا تبسطها کل البسط " دیگر نگفتم که همه دستت را باز کن که برای خودت هیچی نماند  این چه جور دلی است که تو داری ؟                                                         از کتاب خدا خانه دارد -فاطمه شهیدی


[ دوشنبه 87/1/5 ] [ 10:29 صبح ] [ م حجت ]
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب