سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

چه برادر عجیبی!!

راستی هم عجب برادری بود یک برادر با کارهای عجیب وغریب مثل دوستهای خجالتی از آن ها که صداشان در نمای اید

داشت میرفت مسجدتوی کوچه یک یهودی جلوش را گرفت گفت من از تو طلبکارم باید طلبم را بدهی رسول الله گفت" اول اینکه از من طلبکار نیستس ثانیا پول همراهم نیست بگذار رد شوم "

 یهودی گفت "یک قدم هم نمیگذارم جلو بروی " رسول الله گفت مرا خوب نگاه کن تو از من طلبکار نیستی ولی یهودی همین طور یک وبدو کردوبعد هم با ایشان گلاویز شد

مردم دیدند پیامبر برای نماز نرسید آمدند پی اش دیند یهودی ردایشان را لوله کرده دور گردن حضرت پیچیده وطوری میکشد که پوست گردنشان قرمز شده

تا آمدند کاری بکنند از دور اشاره کرد که نیایید "خودم میدانم با رفیقم چه کنم " رفیقش ؟؟ منظورش همین رفیقی بود که با ردا او را میکشاند ؟چشمششان در چشم هم افتاد

یهودی گفت :بهت ایمان آوردم با این بزرگواری تو حتما پیامبری  


[ یکشنبه 87/1/4 ] [ 7:54 صبح ] [ م حجت ]
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب