لباس جشن دامادي کفن بودشمار ميهمانان يک وطن بودبه جاي دسته گل در دست دامادهزاران تير و ترکش در بدن بود---------------------------------------------------
کي مي شود که برگ و برت را بياورند؟آه اي درخت من ثمرت را بياورند؟اي شمع مرده يک کم ديگر صبور باشرفتند از افق سحرت را بياورندباور نمي کنم که از آن باغ آرزونعش شکسته با تبرت را بياورندباور نمي کنم که برايم از آن سفردر کيسه جسم مختصرت را بياورندهرگز نخواستم که سر دست نيزه هابا هر اذان دوباره سرت را بياورنداي يوسفي که پيرهنت را فروختند!اي کاش لااقل خبرت را بياورندهرگز نشسته اي به اميدي که ناگهاناز راه، کشته ي پسرت را بياورند؟صدها پرنده مثل تو از دست رفته اندتا از شلمچه بال و پرت را بياورندخوش آمدي به خانه ...
سلام
من خيلي ئقته که دلم مي خواهد برم مشهد؛اما نتونستم....
نمي دونم چي شد که يک دفعه به اين وبلاگ سر زدم...
دلهاي غم زده ؛
مولاي من بيا ،
خورشيدِ صادقه .
اللهم عجل لوليک الفرج
ياحق