سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم


"دلـــــــم"....؟؟؟

چرا" دلــــم "پیدا نیست...؟!؟!؟

انگار" دلـــــــم" بین هزاران رنگ گم شده...

نمیدانم" دلـــــــم" را کجا؛جا گذاشتم...من که حواسم جمع بود...

دوست داشتم دست "دلـــــــم" را محکم بگیرم...

وبیاورمش پیش خودت وبا هم بگوییم: یا علی...

این روزها برایم از" تو" نوشتن سخت شده..نه اینکه  فکر کنی خسته ام؛نه!

این روزها "تو" زندگی ام کم شده...این روزها "او" زندگی ام هم کم شده...

این روزها فقط من هستم و من...نه "تو"  و نه "او" ...

"تو" و "او" ندارید که...شما همیشه با همید..."تو" و "او" همیشه با همید...

این "منــــــــم" که باز هم تنها شده ام...تنهــــــــــا و بی کس...

می بینی حال و روز "دلـــــــــم" را...

نمیدانم چرا "دلــــــــم" که میگیرد یاد تو می افتم...نگیرد نمی افتم...

گاهی باید بگیرد...تنگ شود...تا یادش بیفتد...

 گاهی هم باید" تــــــــو " " دلـــــــــم"  را محکم بگیری تا نیفتد...

باید محکم دستت را بگیرد تا من نیفتم..."دلـــــــم" را میگویم... باید محکم دستت را

بگیرد...و گرنه باز می افتم...

 دور از خودم می افتم...هم از قله ی عاشقی های "تـــــو"...هم از اوج بندگی "او"...

این روزها از تو نوشتن برایم سخت شده...

این روزها به دوری از "تـــــــو" نزدیک  شده ام...

این روزها پایم لبه ی پرتگاه دوری از "تــــــو"ست...

"دلـــــــم" گرفت...دیگر وقتش رسیده که بگیرد...

خدا کند بگیرد...هم خودش بگیرد؛هم دستت را...

"تـــــــــو" باید بیایی و بگیری...دست "دلــــــــم"  را...

"دلـــــــم"دستش نمی رسد که بگیرد "تـــــــو را...

بیا و دست "دلــــــــم" را بگیر...بیا  "دلـــــــم"  را از دست "مـــــن" نجات بده...

بیا...

بیا...

 


[ سه شنبه 91/12/15 ] [ 7:47 عصر ] [ م حجت ]

آخرین روزهای ماه صفر است .بیش از یک اربعین رخت عزا برتن کرده وژست عزاداران را به خود گرفته ام. اما هنوز نمیدانم راستی عزا وسوگ او را در «دل» داشته ام یا فقط ژست گرفته ام ومثل همیشه ادعای ......وااااای

خواسته ام به احترام سفینه نجات لااقل یک گناه را ترک کنم اما نمیدانم چقدر موفق بوده ام و...یعنی چی؟

خواسته ام با یاد آوری حزن اهل بیت برمحبت قلبیم بیفزایم ونمیدانم این محبت چقدر راستین بوده و....گریه‌آور

تلاش کردم برمعرفتم بیفزایم خوانده ام ونوشته ام وبیشتر التماس کرده ام وهنوز .......خسته کننده

نمی دانم آنچه داشته ام درخور پاداش بوده است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟وااااای

نمیدانم آیا لیاقت زیارتش را پاداشم خواهد داد یا نه .....گیج شدم

واصلا نیمدانم شوقم برای زیارتش از چیست ؟ عشق است ؟یا تظاهر وریا و...... واصلا زیارت های گذشته ام با کدامین نیت بوده است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ترسیدم

وای برمن اگر نگاهشان را ازمن دریغ کنند ،وای اگر خداپرده سترش را بردارد  و..........گریه‌آوروااااای


[ یکشنبه 91/10/17 ] [ 3:59 عصر ] [ م حجت ]

"دلـــــــم"....؟؟؟

چرا" دلــــم "پیدا نیست...؟!؟!؟

انگار" دلـــــــم" بین هزاران رنگ گم شده...

نمیدانم" دلـــــــم" را کجا؛جا گذاشتم...من که حواسم جمع بود...

دوست داشتم دست "دلـــــــم" را محکم بگیرم...

وبیاورمش پیش خودت وبا هم بگوییم: یا علی...

این روزها برایم از" تو" نوشتن سخت شده..نه اینکه  فکر کنی خسته ام؛نه!

این روزها "تو" زندگی ام کم شده...این روزها "او" زندگی ام هم کم شده...

این روزها فقط من هستم و من...نه "تو"  و نه "او" ...

"تو" و "او" ندارید که...شما همیشه با همید..."تو" و "او" همیشه با همید...

این "منــــــــم" که باز هم تنها شده ام...تنهــــــــــا و بی کس...

می بینی حال و روز "دلـــــــــم" را...

نمیدانم چرا "دلــــــــم" که میگیرد یاد تو می افتم...نگیرد نمی افتم...

گاهی باید بگیرد...تنگ شود...تا یادش بیفتد...

 گاهی هم باید" تــــــــو " " دلـــــــــم"  را محکم بگیری تا نیفتد...

باید محکم دستت را بگیرد تا من نیفتم..."دلـــــــم" را میگویم... باید محکم دستت را

بگیرد...و گرنه باز می افتم...

 دور از خودم می افتم...هم از قله ی عاشقی های "تـــــو"...هم از اوج بندگی "او"...

این روزها از تو نوشتن برایم سخت شده...

این روزها به دوری از "تـــــــو" نزدیک  شده ام...

این روزها پایم لبه ی پرتگاه دوری از "تــــــو"ست...

"دلـــــــم" گرفت...دیگر وقتش رسیده که بگیرد...

خدا کند بگیرد...هم خودش بگیرد؛هم دستت را...

"تـــــــــو" باید بیایی و بگیری...دست "دلــــــــم"  را...

"دلـــــــم"دستش نمی رسد که بگیرد "تـــــــو را...

بیا و دست "دلــــــــم" را بگیر...بیا  "دلـــــــم"  را از دست "مـــــن" نجات بده...

بیا...

بیا...

بیا...

به خوابم...به عمق "دلـــــــــم"...

خوب است آن روز که میایی باز هم به خوابم "من" نباشد دیگر...

خوب است "تــــــــو" باشی...زیر سایه ی لطف "او" ... و من نباشد دیگر...

این تنها آرزوی من است:

دیدار "تـــــــــو"  زیر سایه ی "او" ...بدون من...بدون من...بدون من...


[ سه شنبه 91/7/25 ] [ 7:28 عصر ] [ م حجت ]

«وهمانا این ماه درمیان ما مقام ستوده ای داشت ،وچون یاری نیکوکار همراه مابود،وبرترین سود جهانیان را به مارساند وآنگاه باپایان یافتنش وسپری شدن مدتش از ما جدا گردید .پس آن را وداع می گوییم مانند وداع با کسی که فراقش برماگران است ورفتنش برای ما وحشت زا واندوه بار استوبرماست که عدش را حفظ کنیم وحرمتش را پاس بداریم پس بگوییم بدرود ای ماه بزرگ خدا وای عید دوستان او » فرازی از دعای 45 صحیفه سجادیه 

خداحافظ ماه خدا،

خداحافظ عید اولیای خدا ،

خداحافظ یا علی یا عظیم،

خداحافظ دعابرای همه اهل قبور وهمه .......،

خداحافظ افتتاح های غریبانه پشت دیوار بقیع،

خداحافظ «ابوحمزه» های روضه پیامبر رحمت،

خداحافظ «ابوحمزه »های طواف  خانه معبود،

خداحافظ شب های قدر،

خداحافظ ماه ضیافت الهی درخانه حضرت دوست،

برای آمدنت 11ماه را به انتظار می نشینم درحالی که نمیدانم آیا باز تورا خواهم دید ؟؟؟؟؟!گریه‌آور

راستی آیا با حضوریک ماهه در مهمانی دوست  اندکی رنگ اورا گرفته ایم؟؟؟

آیا ذره ای از «خود» از «دنیا»واز «گناه» فاصله گرفته ایم ؟؟؟؟؟؟؟

آیا از «مرحومین»این ضیافت شدیم یا باز هم از «محرومین» هستیم ؟

اگر آری عیدتان مبارک واگر نه .......... وااااای


[ شنبه 91/5/28 ] [ 8:50 صبح ] [ م حجت ]

....... ومن هنوز مانده ام آیا این همه جشن وسرور وآذین بندی وراهپیمائی ومراسم احیا وتوزیع نقل وشیرینی و.... دل او را شاد کرد ،لبخند رضایتی بر لبانش نشاند یا او منتظر چیزی دیگری است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بازگشت ما .....وااااای

ویاد همیشگی او ......گریه‌آور

و..............یعنی چی؟

yasgroup ir nime shaban 34 تصاویر ولادت امام زمان (عج) و نیمه شعبان   سری چهارم


[ پنج شنبه 91/4/15 ] [ 12:33 عصر ] [ م حجت ]
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب