سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

امشب آخرین شب عمر من است از فردا این حیاط کوچک به اندازه یک اسب خلوت تر خواهد شد ومن نیز این بار سنگین تن را برزمین خواهم گذاشت از فردا شماتتهای مردم نیز به پایان میرسد دیگر کسی نمیتواند بگوید همسر حسین مادر علی اکبر دچار جنون شده ساعتها نفس در نفس مقا بل  اسب فرزندش مینشیند وهردو با هم اشک میریزندفکر نکن من این طعنه ها را نمی فهمم من اگر چه اسبم ولی با برترین خلایق امکان محشور بوده ام

 ازآن حکایت  عظیم هنوز گفتنی بسیار است اما  من  دیگر تاب زنده ماندن ندارم اگر فقط انچه را من در راه بازگشت دیدم تو میدیدی بشریت را به نفرین خود میسوزاندی چرا که حیوان ترین حیوانها  هم با یک مشت زن وبچه بی پناه که داغ دیده اند مصیبت کشیده اند شهید داده اند سیلی خورده اند یتیم شده اند وبه اسارت در امده اند چنین جفایی روا نمیدارد

روزهای سختی  پیش روی توست لیلا !این چند شبانه روز همه یک تمرین بود برای شنیدن اصل ماجرا مصیبت محبوبت حسین !

واین کار من نیست لیلا من بار سفر بسته ام واین چند روز را هم در فراق سوارم بی عمر زیسته ام خبرحسین را باید از سجاد پرسید خودم دیدم که او علی رغم بیماری یال خیمه را کنار زده بود واز پشت پرده لرزان اشک به تماشای عاشورا نشسته بود !!

از کتاب پدر عشق پسر سید مهدی شجاعی

 


[ شنبه 86/10/29 ] [ 9:3 صبح ] [ م حجت ]
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب